امروز قصد داریم به نقد و بررسی بازی MindsEye بپردازیم که توسط استودیوی جدید تهیهکننده سابق سری GTA توسعه مییابد.
اگر بخواهیم لیستی از بدترین بازیهای ویدیویی تاریخ داشته باشیم، پر کردن ردیفهای این لیست کاری بس دشوار به نظر میرسد، زیرا رقابت در این زمینه روز بهروز سختتر میشود و مدام باید در مورد برترینهای این لیست تجدیدنظر کنیم. بازی MindsEye از آن دسته عناوین استثنایی است که حداقل تا چند سال آینده رقیب و تهدیدی برای جایگاه اول لیست «بدترین بازیهای ویدیویی تاریخ» که باقدرت آن را تصاحب کرده است، نمیتواند ببیند. در ادامه این مطلب به بررسی تکتک بخشهای بازی MindsEye خواهیم پرداخت.
آثار خوب و درجهیک بسیاری هستند که با تمرکز و پرداخت بسیار زیاد به داستان و کمتر بهادادن به گیمپلی، از داشتن آن ضد و نقیض عمل میکنند، اما با اینحال داستان چنین آثاری آنقدر عالی و جذاب است که بازیکن حتی تا لحظات پایانی تجربه، این ایرادات را ملموس نمیبیند.
MindsEye نیز با هدف ارائه یک بازی داستانمحور و متمرکز بر روایت، زمان و هزینهای که قرار بوده تا صرف طراحی مراحل و گیمپلی شود را قربانی داستان و روایت خود کرده است. اما آیا این زمان و هزینهای که گیمپلی فدای داستان کرده و بهواسطهٔ آن شبیه پیامهای بازرگانی میان سریالهای تلویزیونی شده، ارزشمند بوده و داستان بار سنگین فقدان آن را جبران میکند؟ پاسخ منفی است. قصه بازی MindsEye نه تنها در جهت ارزشمند ساختن این زمان و هزینه فدا شده کمکی نمیکند، بلکه به تخریب نتیجه نهایی میپردازد.
گیمپلی فدا شده، تفاوتی با پیامهای بازرگانی ندارد و سؤالات امنیتی کپچا را میتوان بسیار چالشبرانگیزتر و جذابتر از چالشهای درون مرحلهای این بازی دانست. سوای نقصهای فراوان طراحی مراحل که حتی آنها را نمیتوان مرحله خطاب کرد، بهواسطهٔ برخورد طراحان با آنها مانند حاملین قصه، تمامی مراحل عاری از هرگونه چالشی هستند؛ نهتنها سیستم هوشمندانهای در گیمپلی وجود ندارد، بلکه حتی مکانیکهای پایهای هم بهدرستی پیادهسازی نشدهاند. بهعنوانمثال، در اولین مرحله بازی، بدون هیچ مقدمهای ناگهان خود را درون محیطی بسیار بسیار بزرگ در حال مبارزه با دستهای از رباتها میبینید (نمیبینید)؛ چرا نمیتوان دید؟ رنگآمیزیها و نورپردازیهای بهقدری مبتدیانه و بد هستند که حتی نمیتوانید دشمنانی که قرار است با آنها مبارزه کنید (نکنید) را ببینید. چرا مبارزه نکنید؟ چون آنها اصلاً به سمت شما حتی در سختترین حالت شلیک نمیکنند؛ اسلحه آنها بهسوی شما است اما انیمیشن تیری که شلیک میشود به سویی دیگر.
در ادامه بررسی این موضوع که چرا دشمنان علاقهای به مبارزه با شما ندارند، باید به این نکته اشاره کرد که آنها نیز از همان چیز رنج میبرند که شما رنج میبرید. آنها هم بهسختی میتوانند شما را ببینند و طوری رفتار و مبارزه میکنند که گویی شما در مقابلشان نیستید و گویی وجود شما را انکار میکنند. سوای این مورد که هوش مصنوعی به مبارزه، مقابله و حتی دیدن شما علاقهای ندارند، NPC هایی بازی حتی توانایی راهرفتن هم ندارند و این ناتوانی حتی در دقایق ابتدایی بازی مشهود است. این مورد که NPCها دچار باگ و خرابی میشوند را تنها میتوان بهسختی در بازیهای بسیار قدیمیتر یا آثار یوبیسافتی دید؛ بنابراین حضور این مشکل با توجه به زمان و بودجهای که صرف آن شده، غیرقابلبخشش است.
موسیقی متن بازی به شکلی است که همتای آن را تنها میتوان در تبلیغات بازرگانی دید. موسیقیها را حتی اگر در سطح سمفونی ۹ بتهوون در نظر بگیریم، با اینحال باز هم حضورشان را به جرات میتوانیم غلط و اضافی تلقی کنیم، زیرا در وهله اول با فاکتور گرفتن سطح کیفی، موسیقیها در جای اشتباهی هستند و اصلا ربطی به فضا ندارند. چرا باید در یک مبارزه بهظاهر سخت و نفسگیر، یک موسیقی آرام و تهی از هرگونه حس هیجان حضور داشته باشد؟
حال میخواهیم کمی به بخشی که همه چیز فدای آن شده بپردازیم. سطح کیفی ایده داستان متوسط روبهبالا، اما بهشدت ناپخته است. طرح داستان بهقدری مبتدیانه صورت گرفته که هرگونه تغییر و افزودنی، آن را به کمال نخواهد رساند. بدترین بخش داستان بازی، نحوه روایت قصه است. روایت بهقدری ضعیف و سست است که حتی از همان ابتدای قصه یک تعلیق ساده را هم بهخوبی نتوانسته پیادهسازی کند. اتفاقی در سه سال پیش رخداده و بازی نتایج آن رخداد را نمایش نمیدهد و سپس تصویر کات میخورد به سه سال بعد و بلافاصله پاسخی که برای آن حتی ۵ دقیقه هم انتظار نکشیدهایم را میدهد.
ریشه این ناپختگی داستان و روایتگری ضعیف را میتوان با بررسی دو صحنه یافت. در یک صحنه کاراکتر اصلی برای دست دادن به کارفرمای خود دست خود را جلو میآورد و کارفرما به او دست نمیدهد. مشابه این صحنه کمی جلوتر اتفاق میافتد، زمانی که یکی از متخصصین این شرکت بهسوی شما برای دستدادن میآید و این بار شما ازدستدادن امتناع میکنید. این دو لحظه مشابه در دو صحنه متفاوت فقط و فقط بیانگر یک چیز است: کاهلی نویسندگان در بهخرجدادن خلاقیت. یعنی سادهترین روش برای به نمایش گذاشتن رابطه غیر صمیمی و تا حدودی متزلزل را با یک کنش ساده دو بار در فاصله نزدیک به کار بردهاند.
ممکن است که به بازیگریها هم ایرادی وارد باشد، اما به نظر میرسد ایراد برشمردن این مورد کمی بیانصافی در حق بازیگران باشد، زیرا زمانی که Script (فیلمنامه) مناسبی در دستان یک بازیگر نباشد، او چگونه میتواند خوش بدرخشد؟ چگونه خود را با شخصیتی که حتی ساخته نشده و حضور ندارد، یکی کند و به آن جان بدهد؟
ممکن است حال، در انتخاب بین داستان و گیمپلی که کدام یک سهم بیشتری در این پیروزی دارند هنوز دوبهشک باشید و این کاملاً طبیعی است. مشکل اصلی بازی ماقبل این دو بخش، مشکلات فنی از جمله افت فریمهای فراوان، بهینه نبودن بازی و کرشهای مداوم و پشتسرهم است. به معنایی بازی با این کرش کردنها دارد به شما برای فرار از این تجربه کمک میکند و با صدایی رسا هر چند دقیقه میگوید: «هر چه سریعتر خارج شو تا زمانت هم مانند پول و حجم اینترنتی که خریدی هدر نرود».
MindsEye
با التفات به این توصیفات باید متوجه اوضاع خراب MindsEye شده باشید. بازی MindsEye بهقدری مشکل دارد که شاید و تنها شاید، سازنده طی چند آپدیت بزرگ بتواند کمی گیمپلی را اصلاح یا حداقل آن را قابل تجربه کند.
نکات مثبت:
پتانسیل بهبود و پیشرفت اندک
نکات منفی:
بهینه نبودن و مشکلات فنی بسیارموسیقی متن بسیار ضعیف و استفاده در جای نامناسب از آنهاجلوههای بصری ضعیف که حتی رنگآمیزی و نورپردازی استانداردی ندارندگیمپلی بسیار ضعیفداستان، روایت و شخصیتپردازی ضعیفطراحی مراحل فوقالعاده ضعیف
۱
این بازی روی PC تجربه و بررسی شده است
نظرات کاربران