«افسردگی به انسان فرصت اندیشیدن نمیدهد، بنابراین برای اینکه انسان نادان بماند، باید اندوهگینش ساخت.» (فریدریش نیچه)
آیا هر فیلمی که در خصوص جنگ ساخته میشود، لزوما ضد جنگ است؟ آیا محتوای یک اثر میتواند بیانگر تفکر خالق آن باشد؟ آیا هرگونه درد و مصیبتی که در فیلم نمایش داده میشود، نشان دهنده رنج انسانی است؟ سینما مدیومی است که بر خلاف سایر مدیومهای هنری، بسیار آسانتر دست مولف خود را رو میکند. این امر برای یک کارگردان کاربلد میتواند امتیاز مثبتی باشد تا اثر خوبش بهدرستی نقد شود و برای یک فیلمساز بد، حکم قاضی بیرحمی را دارد که فرار از دست او امکانپذیر نیست. حال این سوال پیش میآید که چگونه میتوان با تماشای یک اثر سینمایی، به ناخودآگاه مولف آن پی برد؟ محتوای یک فیلم به هیچ عنوان متر مناسبی برای این کار نیست. کارگردان هیچگاه نمیگوید که من فیلمی در دفاع از جنگ و کشتوکشتار انسانها ساختهام. در اثرش شعار زندهباد جنگ نخواهد داد (مگر در شرایط خاص). بنابراین به متر مناسبتری برای اندازهگیری میزان ضد جنگ یا خواهان جنگ بودن یک کارگردان نیاز است. این متر با تکنیک کارگردانی آغاز میشود. زاویه دوربین و مکث آن مهمترین المان برای درک این موضوع است. مجروح جنگی در حال جان سپردن را در نظر بگیرید که دوربین از نمای بالا و مکث طولانی لحظات پایانی عمر او را به تصویر میکشد. این نوع زاویه دوربین در لحظه جان سپردن یک انسان، نشان از تحقیر سربازی است که مخاطب در حال تماشای او است و مکث بیش از حد دوربین بر روی آن، بیانگر لذت (نه نقد) کارگردانی است که ممکن است فیلم خود را ضد جنگ بنامد. به همین دلیل است که میگویم سینما بهآسانی ناخودآگاه مولفش را عیان میکند. این امر در سایر مدیومهای هنری به عنوان مثال ادبیات به این شکل قابل درک نیست. متر بعدی نوع روایت داستان است. کارگردان میتواند قصه را در دل جنگ و با نمایش گاه و بیگاه صحنههای مرگ انسانها و بیرون ریختن دل و روده آنها روایت کند و در این مسیر از تکنیکها و جلوههای ویژه طوری استفاده کند که دهان مخاطب باز بماند و یا داستانش را با کاراکترهای فیلم و انسانیتی که در شرایط سخت جنگی، درون آنها شکل میگیرد، بازگو کند. قطعا مورد دوم نشان از کارگردانی ضد جنگ دارد و روایت داستان در نوع اول خلاف این امر است. آخرین و مهمترین متر برای پی بردن به ذهنیت و ناخودآگاه کارگردان، فرم است. داشتن فرم میتواند حسهای انسانی مخاطب را بیدار کند و او را با ناخودآگاه انسانی کارگردان همراه سازد و نداشتن فرم میتواند چشم و گوش مخاطب را طوری آلوده سازد که دیگر نتواند اثر خوب را ببیند و بشنود. مواردی که عنوان شد را لازم دانستم قبل از شروع نقد فیلم The Ugly Stepsister عنوان کنم تا مشخص گردد کارگردان جوان و نروژی فیلم (خانم امیلی بلیخفلت) تا چه میزان قصد نقد نظام سرمایهداری را داشته است.
فیلم خواهرخوانده زشت من اقتباسی از داستان سیندرلا با چند تفاوت عمده است. اول اینکه داستان فیلم سیندرلا از نگاه خود او روایت میشد اما در این اثر خواهرخوانده سیندرلا نقش راوی را دارد. تفاوت دیگر دو فیلم در جهان آنها است. در فیلم سیندرلا هم جهان داستان و هم نوع روایت کلاسیک بود اما در فیلم The Ugly Stepsister جهان کلاسیک است اما روایت داستان پستمدرن! در واقع این اثر کانسپت داستان سیندرلا را حفظ کرده است اما روایتگر مشکلات انسان در سلطه سرمایهداری است. بیوهای فقیر (ربهکا) با پیرمردی که همسر خود را از دست داده، ازدواج میکند و برای سکونت به همراه دو دختر خود به خانه او میرود. بعد از مرگ پیرمرد مشخص میگردد که او ثروت چندانی ندارد و این امر شروع اتفاقات فیلم است. کارگردان قصد دارد تاثیرات نظام سرمایهداری بر زندگی انسانها را به تصویر بکشد و این موضوع از شروع مشکلات تا راه حل انسان برای مقابله (بهتر از بگوییم هممسیر شدن) با این نظام را نمایش میدهد. فیلم بیانگر آن است که سرمایهداری انسان را از دو منظر پول و زیبایی مینگرد که عامل دوم خود ابژه عامل اول است. در واقع زیبایی نیز مسیری برای رسیدن به ثروت است. کارگردان این موضوع را در لحظه به لحظه فیلم عنوان میکند.
کاراکتر اول فیلم (الویرا) از لحاظ ظاهری زشت است و همین زشتی باعث بروز مشکلاتی برای او شده است. در کلاس رقص، او را به صف آخر میفرستند یعنی جایی که دخترانی با عدم زیبایی ظاهری حضور دارند و اینگونه تحقیر میشود. رقص او مورد تمسخر قرار میگیرد، زمانی که بهطور اتفاقی شاهزاده را ملاقات میکند، توسط او دست انداخته میشود و تحقیر «الویرا» در نیمه اول فیلم ادامه پیدا میکند. اما او در تصورات و خوابهای خود رویای رسیدن به شاهزاده را در سر میپروراند. در واقع سرمایهداری بر سر انسان میزند و انسان برای رسیدن به ثروت حاضر است توسط آن تحقیر شود. بنابراین در جهان کارگردان فیلم The Ugly Stepsister انسان و زیباییاش ابژه سرمایهداری میشود. نیمی از زمان فیلم به تحقیر کاراکتر اصلی میگذرد و اینگونه است که میگوییم نوع روایت داستان، ذهنیت کارگردان را نشان میدهد. اگر او قصد دارد نظام سرمایهداری را نقد کند نیازی نیست که تا این قدر تحقیر کاراکترش را به نمایش درآورد و در واقع با این نوع روایت داستان، سوگیری او ضد جامعه انسانی است.
«ربهکا» حاضر است دخترش را برای رسیدن به ثروت قربانی کند. انسانیت موجود در جهان کلاسیک مانع از انجام این کار میشود بنابراین کارگردان مجبور است داستانش را به صورت پستمدرن روایت کند. این امر با یک عمل بینی دردناک آغاز میشود. چکشی بر بینی دختر فرود میآید تا عمل جراحی انجام شود. عمل زیبایی در ذات خود کار بدی نیست اما هدف آن ممکن است نامناسب باشد. کارگردان با این سکانس و اگزجره کردن آن، بیش از آنکه هدف عمل یعنی در اینجا رسیدن به ثروت را نقد کند، خود عمل زیبایی را هدف قرار میدهد. همین امر در خصوص مژه کاشتن «الویرا» نیز صدق میکند. اینسرت دوربین (نمای بسیار نزدیک) بر پلک او و سوزنی که بر آن فرو میرود و با خونریزی همراه است، نگاه اگزجره کارگردان بر عمل زیبایی است نه عامل آن که سرمایهداری باشد. در واقع کارگردان با به تصویر کشیدن این صحنهها از نمای نزدیک و با مکث زیاد، نهتنها نقدی به سرمایهداری نمیکند بلکه بهگونهای در تایید آن قدم برمیدارد.
متاسفانه فیلم The Ugly Stepsister در دام نمادبازی نیز میافتد. کرمی که «الویرا» میخورد تا لاغر بماند نمادی از قرصهای لاغری است. کرمی که به مرور از غذایی که او میخورد تغذیه میکند و در نهایت بهصورت موجودی بزرگتر از مار از دهان او بیرون کشیده میشود. کارگردان جای آنکه تبر به ریشه سلطهای بزند که در حال نابودی انسان امروزی است به کندن شاخ و برگ این درخت قناعت میکند که البته این کندن هم شعاری و دروغین است. نمای درشت از لحظه درآوردن جوش روی صورت، ریختن موها و درنهایت بریدن انگشتان پا، تحقیر کاراکتر اصلی داستان توسط خالق آن است. مخاطب باید بتواند با نقش اول فیلم همذاتپنداری کند و اگر نقدی بر او صورت میگیرد نباید پسزننده باشد اما کاراکتر «الویرا» در لحظات بسیاری از این فیلم حتی قابل مشاهده نیست، چه برسد به آنکه بخواهد سمپات شود. مکث بیش از حد دوربین در لحظه بریدن انگشتان و به تصویر کشیدن انگشتان بریده شده آیا مخاطب را نسبت به بردگی او در برابر سرمایهداری بیدار میکند؟ قطعا خیر بلکه بدتر انسان را نسبت به انسان پس میزند و انفعال محض او را بر بیننده دیکته میکند.
واژه «مادر» هم در دنیای خانم کارگردان تعریف نشده است. مادری که لحظه به لحظه شاهد نابودی دخترش است و نهتنها واکنشی نسبت به این موضوع ندارد بلکه خود نیز عامل این نابودی است. مادری که دخترش را هدفی برای رسیدن به ثروت میبیند و در این راه حاضر است هر کار شنیعی انجام دهد و زمانی که از دخترش ناامید میشود خود را ابژه ثروت میکند. این سیاهی محض چه کمکی به مخاطبی میکند که در جهان واقعی اسیر چنگال چنین سلطهای قرار گرفته است؟ سیاهیها و ناملایماتیهای دنیا را که هر روز میتوان دید و شنید و حس کرد و این غلیظتر کردن آن بدون ذرهای انسانیت که بتواند کنش مخاطب را برانگیزد، چه کمکی به او میکند؟ اما سیاهترین بخش فیلم The Ugly Stepsister مربوط به سیندرلای داستان (اگنس) است. مهمترین ویژگی سیندرلا در داستان اصلی، انسانیت او است. انسانیتی که کاراکتر «اگنس» بوی چندانی از آن نبرده است. بعد از مرگ پدرش در ظاهر عزادار است اما در باطن داستان فرق میکند. تنها کنش او در برابر جنازه پدرش که در حال پوسیدن و کرم انداختن است، اعتراضی کوچک به «ربهکا» است و تمام. «اگنس» بیشتر از آنکه در فکر مراسم خاکسپاری پدر باشد، به فکر رقصیدن و دلربایی برای شاهزاده است. پدری که کارگردان به جنازه او هم رحم نمیکند و با تصویر کشیدن کرمهایی که در حال خوردن او هستند، مثلا هنرنمایی میکند. همین کرمها حکم دوزندهای را دارند که لباس «اگنس» را برای شب جشن آماده میکنند. هنر هرگز جای تقدسگرایی نیست اما این نوع نگاه غیر انسانی به شخصیت پدر شدیدا توهینآمیز است.
سیندرلای کارگردان خواهرخوانده خود را تمسخر میکند و همین موضوع باعث شکلگیری عقدهای در وجود «الویرا» میشود. معشوقی دارد که در ظاهر به او علاقهمند است اما حاضر نیست از ثروت شاهزاده دست بکشد و معشوقش را با یک سکانس ظاهرا عاشقانه پس میراند. بر روی مردی که قصد تعرض به او دارد، آب دهان میاندازد و این تنها کنش مثبت او در کل داستان است. رسیدن «اگنس» به شاهزاده در پایان فیلم، نشانی از رستگاری ندارد. کاراکتر شاهزاده به هیچ عنوان ساخته نمیشود و مخاطب او را فردی میبیند که نگاه ابزاری به زنها دارد. شاهزاده داستان سیندرلا را با این شخص مقایسه کنید تا متوجه شوید که سیندرلای فیلم The Ugly Stepsister نه تنها انسانیتش کشته شده بلکه اهدافش نیز پوچ است. در واقع کارگردان موفق میشود با استفاده نادرست از ابزار پستمدرنیسم به داستان کلاسیک سیندرلا ورود کند و او را از چشم مخاطب بیندازد. به همین خاطر توصیه میکنم بعد از دیدن این فیلم حتما انیمیشن سیندرلا (۱۹۵۰) را مشاهده کنید.
تنها کاراکتری که در این فیلم ظاهرا رنگ و بویی از انسانیت برده «آلما» (خواهر الویرا) است. دختری که بهتازگی به سن بلوغ رسیده است و نگران خواهرش است. حضور «آلما» در فیلم اگرچه از لحاظ زمانی بهشدت کمرنگ است و مخاطب در لحظات عمدهای از فیلم او را فراموش میکند، اما کیفیت حضور او تنها نقطه قوت این اثر است. «آلما» به خاطر شرایط خواهرش رنج میکشد و رنج او بهشدت انسانی است. واکنش «آلما» در لحظه عمل بینی خواهرش و منع کردن او از خوردن کرم، خبر از کاراکتر کنشمندی میدهد که کنشش با توجه به شرایط سنی او پیشرونده است (برعکس کنشهای «اگنس»). سکانس پایانی فیلم اوج کار «آلما» و نوشدارویی برای کارگردان است. دختر نوجوان داستان مانع از فروپاشی خواهرش و نابودی کامل او میشود و او را بار دیگر از زمین بلند میکند تا در اوج استیصال نجاتش دهد. این سکانس اگر شعاری و حتی دروغ هم باشد، باز هم زیبا است. در واقع کارگردان با خلق این لحظات امیدی به انسان میدهد که بتواند در سختترین شرایط که نظامهای سلطه بر او غالب گشتهاند، بلند شود و به مبارزه خود ادامه دهد. سکانی پایانی فیلم The Ugly Stepsister از لحاظ فرمیک با تمامی سکانسهای آن در تناقض است، تناقضی که بهشدت حسهای انسانی مخاطب را بیدار میکند.
امتیاز نویسنده به فیلم: ۴ از ۱۰
نظرات کاربران