نیلی بلاگ‌

داستان زندگی امام موسی کاظم برای کودکان + داستان اخلاقی کوتاه امام موسی کاظم


داستان زندگی امام موسی کاظم برای کودکانداستان زندگی امام موسی کاظم برای کودکان

داستان زندگی و اخلاقی امام موسی کاظم برای کودکان

امام موسی کاظم فرزند امام ششم شیعیان امام جعفر صادق (ع) و حمیده اندلسیه می باشند که پس از پدر خود به مدت 35 سال امامت مسلمانان را بر عهده گرفتند. ایشان در هر زمینه ای بسیار بلند نظر و سخاودتمند و بخشنده شناخته می شدند و بسیار اهل عبادت و راز و نیازهای خاص و با خلوص نیت با خداوند بزرگ و بخشنده ی خود بودند، همین دلایل باعث شد تا مردمان بسیاری را  جذب عبادت و راز و نیاز و شیوه ی زندگی خود کنند.

همگی دلایلی که گفته شد باعث می شود تا زندگی نامه ی این حضرت برای تمامی ما به ویژه برای فرزندان و کودکانمان به عنوان داستانی آموزنده ای شناخته شود که درس های زیادی در پس این داستان نهفته و پنهان است و به همین عنوان ما نیز امروز در آلامتو برای شما مطالبی را تحت عنوان داستان زندگی امام موسی کاظم برای کودکان و داستان اخلاقی کوتاه امام موسی کاظم تهیه کرده ایم امیدواریم که این مطالب مورد توجه شما قرار بگیرد.

همچنین بخوانید:

داستان زندگی امام موسی کاظم برای کودکان

امام موسی بن جعفر (موسی کاظم) علیه السلام هفتمین امام شیعیان سال ۱۲۸ یا ۱۲۹ هجری قمری به دنیا آمدند. پدر ایشان امام جعفر صادق هستند و نام مادر ایشان حمیده است که زنی بسیار عالم و فقیه بوده است. امام کاظم زمانی که پدر و مادرشان از حج بازمی‌گشتند، در منطقه ابواء جایی در میان مکه و مدینه، به دنیا آمدند.
ایشان از همان کودکی بسیار باهوش و با علم و دانش بودند به طوری که دانشمندان دینی با ایشان به بحث و گفتگو می‌نشستند.
زمانی که امام کاظم بیست ساله بودند (در سال ۱۴۸ قمری) پدرشان، یعنی امام صادق (امام ششم) را از دست دادند، و پس از آن خود به مقام امامت رسیدند.
دوران امامت امام موسی کاظم همزمان با حکومت عباسیان است.
امام کاظم (علیه السلام)، به پرهیزکاری و عبادت بسیار معروف بوده است. عبادت و بندگی ایشان به حدی بود که لقب «عبد صالح» گرفته بودند. امام کاظم (ع) مانند نیاکان بزرگوار خود بسیار بخشنده و سخاوتمند بود. او کیسه هایی با سکه طلا با خود می‌برد و بین فقیران و ناتوانان تقسیم می‌کرد.
ایشان با آن همه بزرگواری و بخشندگی، خودشان بسیار ساده زندگی می‌کردند. مثلا لباس‌های زبر و خشن می‌پوشیدند و در اتاقی که نماز می‌خواندند، غیر از حصیر در کف اتاق و یک قرآن و شمشیر چیز دیگری نبود.
ایشان نسبت به زن و فرزندان و زیردستان خود بسیار با عاطفه و مهربان بودند. همیشه به فکر فقیران و بیچارگان بوده و به صورت پنهانی و آشکارا به آنها کمک می کردند.
بسیاری از مردم فقیر مدینه امام موسی بن جعفر و بزرگواری‌شان را شناخته بودند؛ اما بعضی دیگر، پس از تبعید حضرت از مدینه به بغداد، به بزرگواری اش پی بردند و آن وجود عزیز را شناختند. امام کاظم (علیه السلام) به تلاوت قرآن مجید انس زیادی داشت و قرآن را با صدایی بسیار زیبا می‌خواند؛ آنچنان که مردم، اطراف خانه آن حضرت جمع می شدند و به تلاوت ایشان گوش می سپردند.
امام هفتم شیعیان چندین فرزند پسر و دختر داشته اند که امام رضا (ع) امام هشتم شیعیان یکی از این فرزندان است. شاهچراغ که در شیراز دفن است یکی از برادران و حضرت معصومه که در قم دفن است نیز از فرزندان امام موسی کاظم هستند. نوادگان امام کاظم (ع) به سادات موسوی شهرت دارند.
برخی از کارگزاران دولت عباسی از دوستان حضرت موسی بن جعفر (عليه السلام) بودند و به دستورات حضرت عمل می کردند.

اما بدخواهانی بودند که به آن حضرت و اجداد گرامی اش بدگویی می کردند و سخنانی دور از ادب به زبان می آورند؛ ولی آن حضرت با صبر و شکیبایی با آنها برخورد می کرد و حتی گاهی با احسان، آنها را به راه راست هدایت می فرمود. به همین دلیل که امام موسی بن جعفر خشمگین نمی‌شدند و بر توهین‌ها و سختی‌هایی که می‌دیدند بسیار صبور بودند به ایشان لقب «کاظم» یعنی فروخورنده‌ی خشم دادند.
اگر چه حاکمان دولت عباسی با امامان دشمن بودند اما امام موسی کاظم آنچنان مهربان و خوشرفتار بود که حتی برخی از کارگزاران دولت عباسی از دوستان حضرت موسی بن جعفر (عليه السلام) بودند و به دستورات حضرت عمل می کردند.
اما سرانجام بدگویی هایی که بعضی افراد حیله گر از امام کاظم (علیه السلام) کردند، در وجود هارون الرشید عباسی تاثیر گذاشت و خود هارون هم در سفری که در سال ۱۷۹ هجری به حج رفت، متوجه محبوبیت زیاد و احترام خاصی که مردم برای ایشان قائل بودند پی برد، و به این دلیل سخت نگران شد.
بنابراین وقتی به مدینه برگشت تصمیم به دستگیری و زندانی کردن امام کاظم (عليه السلام) کرد تا بین امام و مردم فاصله ایجاد کند.
هارون ابتدا دستور داد امام کاظم را با غل و زنجیر به بصره ببرند و به «عیسی بن جعفر بن منصور» که آن زمان حاکم شهر بصره بود، نامه نوشت که باید یک سال حضرت امام کاظم (عليه السلام) را زندانی کند.
پس از یک سال، عیسی بن جعفر حاکم بصره را به قتل امام کاظم (عليه السلام) مأمور کرد. اما حاکم بصره از انجام دادن این کار خودداری کرد و حاضر به کشتن امام موسی کاظم نشد.
هارون‌الرشید، امام را سپس به شهر بغداد منتقل کرد و به شخصی به نام «فضل بن ربيع» سپرد. حضرت کاظم (ع) مدتی در زندان فضل بود و در این مدت و در این زندان، پیوسته به عبادت و راز و نیاز با خداوند متعال مشغول بودند.
هارون، فضل را مأمور قتل امام کاظم (ع) کرد؛ ولی فضل هم از این کار خودداری کرد.
امام موسی بن جعفر چندین سال از این زندان به آن زندان انتقال می یافتند تا عاقبت در سال ۱۸۳ هجری در سن ۵۵ سالگی به دست مردی ستمکار به نام «سندی بن شاهک» و به دستور هارون، مسموم شده و به شهادت رسیدند.
حضرت امام موسی کاظم در طول زندگی خود به وظیفه خود یعنی هدایت مردم به بهترین شکل ممکن عمل نمودند و به تبلیغ دین خداوند و گسترش فرهنگ اسلام پرداختند.
از زندگی امام کاظم و رفتار و شخصیت ایشان داستان هایی نقل شده است که همگی بزرگواری، صبوری، علم و دانش و پرهیزگاری ایشان را نشان می دهد. پس از شهادت امام کاظم، فرزند ایشان امام رضا علیه السلام به امامت رسیدند.

//////////////

همچنین بخوانید: قصه کودکانه برای خواب

داستان زندگی امام موسی کاظم برای کودکانداستان زندگی امام موسی کاظم برای کودکان

داستان اخلاقی کوتاه امام موسی کاظم برای کودکان

داستان مرد کشاورز و امام موسی کاظم

سلام غنچه ها، بچه های خوب و زیبا، امیدوارم خوب باشید، همیشه محبوب باشید. قصه خیلی قشنگ و آموزنده ای داریم از امام هفتم، امام موسی کاظم علیه السلام. روزهای آخر تابستان بود و تمامی کشاورزان شهر مدینه بعد از گذشت روزهای سخت و طاقت فرسای کار کردن در زیر آفتاب گرم، از این که امسال باران بسیار زیادی باریده بود و تمامی درختان پر بار شده بودند بسیار احساس رضایت می کردند.
خوشه های گندم طلایی رنگ، سیب های آب دار سرخ و انگور های یاقوتی بسیار درشت از میان درختان خود نمایی می کردند. بلبل ها در بین گل ها و درختان چه چه می زدند و شادی می کردند. در آن سال کشاورزان که دست رنج زحمات خود را دریافت کرده بودند به خاطر آن همه نعمت شکرگزار خداوند متعال و بخشنده بودند. در میان این همه کشاورز که همگی خوش حال و شکرگزار بودند، یکی از این کشاورزان در کنار زمین کشاورزی خود با ناراحتی نشسته بود و زانوی غم بغل گرفته بود.
اتفاقاً این مرد غمگین یکی از دوستان نزدیک امام هفتم ما یعنی امام موسی کاظم بود. آن مرد که برای زمین کشاورزی خود بسیار زحمت کشیده بود ثمره خوبی از آن دید و تمام محصولات گندم را برداشت کرد. پس از اینکه آخرین خوشه های گندم را برداشت کرد نفس راحتی کشید و با خوش حالی به منزل رفت.
در تمام طول شب در فکر پول هایی بود که از فروش آن گندم ها به دست می آورد. صبح روز بعد بعد از نماز به سمت گندم های خود رفت بچه های خوب چشمتان روز بد نبیند مرد ملخ های قرمز رنگ بسیاری را دید که به محصولات گندم او حمله کرده‌ بودند. با نا امیدی در کنار زمین خود بر روی زمین نشست و به خوشه های گندم خیره شد. چند دقیقه گذشت و تمامی ملخ ها رفتند اما دیگر گندمی باقی نمانده بود.
مرد کشاورز با ناامیدی و غصه بسیار زیاد بر روی زمین نشسته بود و آرام آرام اشک می ریخت، در همین حال بود که ناگهان متوجه حضور مردی شد. وقتی سرش را بالا آورد امام موسی کاظم علیه السلام را دید که به او لبخند میزند. مرد غمگین به احترام امام کاظم علیه السلام بلند شد و سلام کرد.
امام کاظم علیه السلام جواب سلام او را با لبخند داد. مرد با ناراحتی و گریه گفت: ای فرزند رسول خدا من تمام تابستان را تلاش کردم و در زیر نور خورشید با تحمل آفتاب طاقت فرسا محصولات خود را به ثمر رساندم اما ملخ ها تمام محصولات من را خوردند و دیگر هیچ چیز برایم باقی نمانده است. امام با مهربانی از مرد غمگین پرسید: ارزش این محصولات چقدر بود؟
مرد با ناراحتی آهی کشید و گفت: ۱۲۰ دینار.
امام کاظم علیه السلام فرمودند: صد و پنجاه دینار به همراه دو عدد شتر به این مرد بدهید.
مرد که بسیار خوشحال شده بود از امام بسیار تشکر کرد و گفت: لطف کنید و به زمین من وارد شوید تا زمین من با دعای شما پربار و پرثمر باشد.
امام کاظم علیه السلام در خواست او را پذیرفت، وارد زمین کشاورزی او شد و دست به دعا برداشت. پس از آن مرد کشاورز زندگی و کشاورزی پر رونق و با برکتی داشت. سالیان سال زندگی پربرکت و پر باری را تجربه کرد و حتی دو عدد شتری که امام به او هدیه داده بودند بچه های زیادی به دنیا آوردند که بعد از فروش آن ها بسیار ثروتمند شد.
بچه های خوب و نازنین ما در طول زندگی برای رسیدن به اهداف نیازمند تلاش فراوان هستیم. حتما می دانید که هیچ کس بدون تلاش به اهداف خود نمی رسد. در رسیدن به موفقیت علاوه بر تلاش و کوشش فراوان نیاز به کمک دیگران داریم. همه انسان ها برای رسیدن به آرزو ها و اهداف خود نیازمند حضور و کمک های دیگران هستند. در بین مردم بهترین انسان ها ائمه و امامان معصوم هستند. بهترین کار این است که همیشه در زندگی تلاش کنیم و در کنار تلاش از ائمه و امامان معصوم کمک بخواهید.
بله بچه های عاقل، امامان معصوم هر چند در این دنیا حضور فیزیکی ندارند اما هر وقت آن ها را صدا بزنید صدای شما را می شنوند و به شما کمک می کنند.

//////////////

همچنین بخوانید: قصه های آرامبخش کودکانه

بخشش امام موسی کاظم(ع)

مردی از نواده های عمر بن خطاب، در مدینه با امام موسی کاظم (ع) دشمنی می کرد و هر وقت به ایشان می رسید، با کمال گستاخی به حضرت علی (ع) و خاندان رسالت، ناسزا می گفت و بدزبانی می کرد.
روزی بعضی از یاران امام موسی کاظم، به آن حضرت عرض کردند: به ما اجازه بده تا این مرد تبه کار و بدزبان را بکشیم. امام کاظم (ع) فرمود: نه، هرگز چنین اجازه ای نمی دهم. مبادا دست به این کار بزنید. این فکر را از سرتان بیرون کنید.

روزی امام از یارانش پرسید: آن مرد اکنون کجاست؟ گفتند: در مزرعه ای در اطراف مدینه به کشاورزی اشتغال دارد. امام کاظم (ع) سوار بر الاغ خود شد و به همان مزرعه رفت و در همان حال به کشت و زرع او وارد شد. مرد کشاورز فریاد زد: کشت و زرع ما را پامال نکن. حضرت همچنان سواره پیش رفت تا اینکه به آن مرد رسید و به او خسته نباشید گفت و با روی شاد و خندان با او ملاقات نمود و احوال او را پرسید.
سپس فرمود: چه مبلغی خرج این کشت و زرع کرده ای؟ او گفت: صد دینار.
امام کاظم (ع) فرمود: چقدر امید داری که از آن به دست آوری؟ او گفت: علم غیب ندارم.
حضرت فرمود: من می گویم چقدر امید و آرزو داری که عایدت گردد. گفت: امیدوارم دویست دینار به من برسد.
امام کاظم (ع) کیسه ای در آورد که سیصد دینار در آن بود. فرمود: این را بگیر و کشت و زرع تو نیز به همین حال برای تو باشد و خدا آنچه را که امید داری، به تو برساند.
آن مرد آنچنان تحت تأثیر بزرگواری امام قرار گرفت که همان جا به عذرخواهی پرداخت و عاجزانه تقاضا کرد که امام تقصیر و بدزبانی او را عفو کند. امام کاظم (ع) در حالی که لبخند می‌زد بازگشت.
مدتی از این جریان گذشت تا روزی امام کاظم (ع) به مسجد آمد، مرد کشاورز که در مسجد بود، برخاست و با کمال خوشرویی به امام نگاه کرد و گفت: «اَللهُ أعْلَمُ حَیثُ یجْعَلَ رِسالَتَهُ؛ خدا آگاه تر است که رسالتش را در وجود چه کسی قرار دهد.»
دوستان آن حضرت که با کمال تعجب دیدند آن مرد کاملاً عوض شده، نزد او رفتند و علت را پرسیدند که چه شده این گونه تغییر جهت داده ای؟ قبلاً بدزبانی می کردی و ناسزا می‌گفتی، ولی اکنون امام را می ستایی؟
او گفت: [حرف درست] همین است که اکنون گفتم [نه آنچه قبلا می‌گفتم]. آن گاه برای امام دعا کرد و سؤالاتی از امام پرسید و پاسخش را شنید.
امام برخاست و به خانه خود بازگشت. هنگام بازگشت، به آن کسانی که اجازه کشتن آن مرد را می طلبیدند، فرمود: این همان شخص است. کدام یک از این دو راه بهتر بود: آنچه شما می‌خواستید انجام دهید یا آنچه من انجام دادم؟ من با مقدار پولی که کارش را سامان دهد، سامان دادم و از شر و بدی او آسوده شدم.

//////////////

پسر عموی امام موسی کاظم(ع)

امام کاظم علیه السلام سوگند یاد کرده بود که با محمد بن عبدالله (پسرعموی خویش) سخن نگوید. ابراهیم بن مفضل نقل کرده است: خدمت امام کاظم علیه السلام رفتیم و به ایشان گفتم شما مردم را به نیکی و صله رحم تشویق می کنید؛ در حالی که خودتان سوگند خورده اید با پسرعموی خویش سخن نگویید.

حضرت فرمود: اینکه من با او سخن نمی گویم به سبب نیکی به اوست؛ زیرا او مرتب درباره من سخن می گوید و از من غیبت می کند. زمانی که مردم متوجه شوند من با او سخن نمی گویم حرف او را درباره من نمی پذیرند و او مجبور می شود از غیبت من صرف نظر کند و این کار، نیکی در حق اوست.

//////////////

دعای امام موسی کاظم (ع)

محمد بن مغیث از کشاورزان مدینه بود. وی نقل می کند: یک سال محصولات زیادی در زمین کشاوری خود کاشتم. آن سال زراعت خوب بود؛ اما هنگام فرا رسیدن محصول، ملخ های بسیار آمدند و تمام زراعت مرا خوردند. در مجموع 120 دینار خسارت دیدم. پس از این حادثه در جایی نشسته بودم ناگهان امام کاظم علیه السلام را دیدم که نزدیک آمدند و پس از سلام از من پرسیدند: از زراعت چه خبر؟ گفتم تمام زراعتم درو شده و ملخ ها ریختند و همه را نابود کردند. امام فرمود: چقدر خسارت دیده ای؟ عرض کردم یک صد و بیست دینار خسارت دیده ام. اما به غلامش فرمود: یکصد و پنجاه دینار همراه دو شتر جدا کن و به او تحویل بده. آن گاه به من فرمود: سی دینار با دو شتر اضافه بر خسارت تو داده ام. عرض کردم مبارک باشد. سپس به امام گفتم به داخل زمین تشریف بیاورید و برای بنده دعایی بفرمایید. امام وارد زمین شدند و در حق من دعا کردند. به برکت دعای امام، آن دو شتر بر اثر زاد و ولد زیاد شدند و آنها را به ده هزار دینار فروختم و زندگی ام پربرکت شد.

//////////////

مهربانی امام موسی کاظم(ع)

امام موسی کاظم (ع) پیشوای هفتم شیعیان، به دلیل کنترل خشم و بردباری‌اش در برابر آزارها و دشمنی‌ها به «کاظم» (فروبرنده خشم) ملقب بود. یکی از داستان‌هایی که این ویژگی ایشان را به خوبی نشان می‌دهد، مربوط به مردی از نوادگان عمر بن خطاب است که در حضور امام به حضرت علی (ع) توهین کرد. همراهان امام خواستند به او حمله کنند، اما امام مانع شدند و به جای پاسخ دادن با خشونت، راه دیگری را در پیش گرفتند.

امام کاظم (ع) به مزرعه آن مرد رفتند. مرد با دیدن امام فریاد زد که مبادا محصولش را لگدمال کنند. امام با آرامش و خوش‌رویی به او نزدیک شدند و پرسیدند: «چقدر برای کاشت این مزرعه هزینه کرده‌ای؟» مرد پاسخ داد: «صد دینار!» سپس امام پرسیدند: «امید داری چقدر از آن برداشت کنی؟» مرد گفت: «من که غیب نمی‌دانم!» امام دوباره پرسیدند: «گفتم امید داری چقدر برداشت کنی؟» مرد پاسخ داد: «امیدوارم دویست دینار برداشت کنم.»

امام کاظم (ع) کیسه‌ای حاوی سیصد دینار به او دادند و فرمودند: «این پول برای توست و محصولت هم برای خودت باشد.» سپس امام به سوی مسجد حرکت کردند. مرد که تحت تأثیر این بخشش و بزرگواری قرار گرفته بود زودتر خود را به مسجد رساند و با دیدن امام بلند شد و آیه ۱۲۴ سوره انعام را خواند: «خدا بهتر می‌داند رسالتش را کجا قرار دهد.»

این رفتار امام کاظم (ع) نه تنها خشم و دشمنی آن مرد را از بین برد، بلکه قلب او را نیز تغییر داد. این داستان نشان می‌دهد که پاسخ دادن به بدی با خوبی و بخشش، می‌تواند تأثیری عمیق‌تر و ماندگارتر از خشونت و مجازات داشته باشد. این کار امام هفتم درس بزرگی در زمینه اخلاق، گذشت و مدیریت خشم به ما می دهد.

//////////////

همچنین بخوانید: داستان کوتاه جالب برای مدرسه

داستان اخلاقی کوتاه امام موسی کاظم برای کودکانداستان اخلاقی کوتاه امام موسی کاظم برای کودکان

سخن آخر

امیدواریم که از این مجموعه ای که امروز برای شما در آلامتو تحت عنوان داستان زندگی امام موسی کاظم برای کودکان و داستان اخلاقی کوتاه امام موسی کاظم تهیه کرده ایم لذت برده باشید و در صورت تمایل آن را با سایر دوستان خود نیز به اشتراک بگذارید.

منبع خبر

مطالب مشابه را ببینید!