نیلی بلاگ‌

فردریش نیچه و مسئلۀ حقیقت؛ چگونه از «چشم‌انداز» خود فراتر برویم؟

فرادید| آیا حقیقتی مطلق و مستقل از ذهن انسان‌ها وجود دارد؟ و اگر چنین حقیقتی وجود داشته باشد آیا ما، به‌عنوان موجوداتی محدود از نظر زیست‌شناختی، قادر به درک آن هستیم؟

به گزارش فرادید؛ فلاسفه قرن‌هاست که درباره این پرسش‌ها بحث می‌کنند. دیدگاه غالب در تاریخ فلسفه بر این بوده که حقیقت عینی (یعنی یک حقیقت واحد کلی که برای همه انسان‌ها در همه زمان‌ها یکسان باشد) وجود دارد. این که آیا ما انسان‌ها می‌توانیم به این حقیقت دسترسی داشته باشیم یا نه، بحثی جداست، اما در نگاه رایج، حقیقت مستقل از تفکر و شناخت انسانی وجود دارد.

در این دیدگاه، حقیقت همان چیزی است که در عالم واقعیت جریان دارد و ما انسان‌ها صرفاً سعی داریم آن را بفهمیم. هیلاری پاتنم، فیلسوف معاصر، این دیدگاه را چنین توصیف می‌کند:

«جهان از مجموعه‌ای ثابت از اشیای مستقل از ذهن تشکیل شده است. تنها یک توصیف درست و کامل از «چگونگی جهان» وجود دارد. حقیقت رابطه‌ای از نوع تطابق بین نشانه‌های فکری و اشیای خارجی است».

این نوع واقع‌گرایی متافیزیکی که در فلسفه، علم و تفکر روزمره ریشه دارد، در قرن نوزدهم توسط فردریش نیچه به چالش کشیده شد. نیچه در یکی از جملات مشهور خود می‌گوید:

«هیچ واقعیتی وجود ندارد؛ فقط تفسیرها وجود دارند».

در جای دیگر، او حقیقت را به «توهماتی که فراموش کرده‌ایم توهم هستند» تشبیه می‌کند و می‌گوید: «حقیقت نوعی از خطاست که یک نوع خاص از موجودات [یعنی انسان‌ها] بدون آن قادر به ادامه زندگی نیستند».

1

پرترۀ نیچه اثر ادوارد مونک

آیا نیچه منکر حقیقت است؟

پس نیچه دقیقاً چه می‌گوید؟ آیا او وجود حقیقت عینی را رد می‌کند؟ آیا حقیقت را امری نسبی می‌داند؟ آیا دیدگاهی شبیه به پروتاگوراس، سوفیست یونانی که می‌گفت «انسان معیار همه چیز است» دارد؟

برخی از تفسیرهای پست‌مدرن از نیچه، او را به‌عنوان فیلسوفی معرفی کرده‌اند که اعتقاد دارد هیچ حقیقتی وجود ندارد و مفاهیمی مانند «خوب» و «بد» و «درست» و «نادرست» کاملاً نسبی و وابسته به فرهنگ، زیست‌شناسی روانی و محیط هستند.

در این برداشت‌ها، نیچه به‌عنوان فردی تصویر می‌شود که مدعی است هیچ حقیقت عینی‌ای در کار نیست و هرگونه ادعای «حقیقت» تنها یک ساختار ذهنی انسانی است که خارج از تجربه انسانی هیچ معنایی ندارد. در این نگاه، منطق و عقلانیت نیز چیزی جز ابزارهایی درون یک سنت فکری خاص نیستند و نمی‌توان آن‌ها را به‌عنوان اصولی جهانی در نظر گرفت.

انتقاد به تفسیر نسبی‌گرایانه

اما منتقدان این تفسیر، چنین نسبی‌گرایی افراطی‌ای را خطرناک می‌دانند، چراکه اعتبار تمام منابع دانش را زیر سؤال می‌برد. اگر هیچ حقیقتی وجود نداشته باشد، چطور می‌توان بین دو دیدگاه مختلف یکی را برتر دانست؟ اگر استانداردی عینی برای درستی و نادرستی وجود ندارد، چطور می‌توانیم چیزی را درست یا غلط بدانیم؟

چرا باید به نظر یک پزشک متخصص بیشتر از فردی که هیچ دانشی درباره زیست‌شناسی و پزشکی ندارد، اعتماد کنیم؟ اگر تمام آنچه که پزشکان می‌آموزند و آموزش می‌دهند، هیچ ادعای حقیقی‌ای ندارد، چرا باید به دانش آن‌ها تکیه کنیم؟

تفسیری متفاوت از دیدگاه نیچه

اگرچه دیدگاه‌های نیچه الهام‌بخش بسیاری از تفکرات پست‌مدرن بوده، اما اکثر پژوهشگران معتقدند که نیچه دیدگاهی بسیار پیچیده‌تر و ظریف‌تر از آنچه تفسیرهای نسبی‌گرایانه ارائه می‌دهند، داشته است.

درواقع به نظر می‌رسد که نیچه حقیقت را به‌طور مطلق رد نمی‌کند، بلکه از رویکردی استفاده می‌کند که به «چشم‌اندازگرایی» نیچه‌ای مشهور شده است. این نظریه، برخلاف برداشت‌های افراطی، دیدگاه دقیق‌تر و عمیق‌تری درباره شناخت و حقیقت ارائه می‌دهد.

چشم‌اندازهای گریزناپذیر

نیچه در کتاب «فراسوی نیک و بد» به این نکته اشاره می‌کند که فیلسوفان در طول تاریخ، هنگام بیان دیدگاه‌های خود درباره جهان، از درک انگیزه‌ها و پیش‌فرض‌های ذهنی خودشان غافل بوده‌اند.

از نظر نیچه این متفکران ادعا می‌کنند که به دانش «عینی» و تفکری بی‌طرفانه دست یافته‌اند، اما در واقع، نظریاتشان چیزی جز بازتاب پیش‌زمینه‌های شخصی و محدودیت‌های فکری‌شان نیست.

نیچه می‌گوید: «تمامی فلسفه‌های بزرگ تاکنون (مانند فلسفه‌های افلاطون و کانت) در حقیقت نوعی اعتراف شخصی نویسنده‌شان و شکلی ناخودآگاه از خاطرات او بوده‌اند».

در اثر دیگری با عنوان «تبارشناسی اخلاق»، نیچه دیدگاهی قاطع درباره مفهوم شناخت خالص ارائه می‌دهد:

«از این پس باید خود را از فریب خطرناک آن ساختار مفهومی که وجود یک “شناسندۀ محض، بی‌اراده، بی‌درد و بی‌زمان” را مفروض می‌دارد، محفوظ بداریم. باید از چنگ مفاهیم متناقضی مانند “عقل محض”، “مطلق”، و “شناختِ فی‌نفسه” برحذر باشیم».

نیچه معتقد است که هیچ شناختی نمی‌تواند کاملاً خالص و بی‌طرف باشد، زیرا هیچ موجودی قادر به فرار از محدودیت‌های شناختی و علاقه‌های ذهنی خود نیست.

در نوشته‌ای با عنوان «درباره حقیقت و دروغ در معنای غیراخلاقی»، او این نکته را با مثالی روشن‌تر توضیح می‌دهد:

«حشره یا پرنده‌ای که جهان را از دیدگاه خود درک می‌کند، واقعیتی کاملاً متفاوت از آنچه انسان‌ها تجربه می‌کنند، مشاهده می‌کند. اما اینکه کدام یک از این برداشت‌ها “درست‌تر” است، پرسشی بی‌معناست؛ چراکه این امر مستلزم وجود معیاری مطلق برای تشخیص درک صحیح است، معیاری که در دسترس نیست».

3

چشم‌اندازگرایی؛ چگونه می‌توان به شناخت عینی نزدیک شد؟

اگرچه نیچه معتقد است که فیلسوفان گذشته در تلاش‌هایشان برای فرار از چشم‌اندازهای ذهنی خود شکست خورده‌اند، اما کار آن‌ها را کاملاً بی‌فایده نمی‌داند. در بخشی کلیدی از «تبارشناسی اخلاق»، او توضیح می‌دهد که چگونه ممکن است به نوعی از «عینیت» دست یافت:

«به‌ویژه به‌عنوان جویندگان دانش، نباید نسبت به دگرگونی‌های قاطعانه‌ای که دیدگاه‌های آشنا و ارزش‌گذاری‌های تثبیت‌شده را به چالش می‌کشند، ناسپاس باشیم… دیدن جهان از چشم‌اندازی متفاوت، خواستن چنین تغییری، انضباطی کوچک نیست، بلکه تمرینی اساسی برای رشد عقل و آمادگی آن برای دستیابی به عینیت واقعی است؛ عینیتی که دیگر به‌عنوان “تأمل بی‌طرفانه” (که مفهومی پوچ و غیرممکن است) درک نمی‌شود، بلکه به‌عنوان توانایی تغییر بین مواضع موافق و مخالف و به‌کارگیری تفاوت‌های میان چشم‌اندازها و تفاسیر احساسی برای دستیابی به شناخت معنا می‌یابد».

این بخش نشان می‌دهد که نیچه ایده‌ی دانش عینی را که از تمام دیدگاه‌های ذهنی فراتر می‌رود، رد می‌کند. همان‌طور که آر. لانیه اندرسون توضیح می‌دهد: «دانشی که از هیچ نقطه‌نظری برنخیزد، به همان اندازه نامفهوم است که دیدن چیزی بدون قرار گرفتن در یک موقعیت خاص».

به بیان ساده، همان‌طور که نمی‌توان ساختمانی را بدون داشتن یک زاویه‌ی دید خاص مشاهده کرد، نمی‌توان حقیقت را بدون داشتن یک چشم‌انداز مشخص درک کرد. برای مثال، هیچ‌کس نمی‌تواند “برج ایفل” را بدون نگاه کردن از یک زاویه‌ی مشخص ببیند. ما نمی‌توانیم از یک دیدگاه “خنثی” و “بی‌طرف” آن را مشاهده کنیم.

پس اگرچه هر حقیقتی که می‌شناسیم از یک دیدگاه خاص سرچشمه می‌گیرد، این بدان معنا نیست که همه‌ی این دیدگاه‌ها به‌یک اندازه معتبر هستند.

اما نیچه پیشنهاد می‌دهد که با جمع‌آوری و تسلط بر دیدگاه‌های مختلف، می‌توان در مسیر شناخت پیشرفت کرد. برای مثال، هرچه از زوایای بیشتری به برج ایفل نگاه کنیم، درک کامل‌تری از ظاهر آن به‌دست خواهیم آورد.

او این موضوع را چنین بیان می‌کند:

«تنها شناختی که وجود دارد، شناخت چشم‌اندازمحور است؛ تنها دیدنی که وجود دارد، دیدن از یک چشم‌انداز خاص است. هرچه احساسات بیشتری را در بررسی یک موضوع دخیل کنیم، هرچه نگاه‌های بیشتری (نگاه‌هایی متفاوت) به یک موضوع داشته باشیم، درک ما از آن موضوع کامل‌تر و به حقیقت نزدیک‌تر خواهد بود».

با این حال، این بدان معنا نیست که تمامی تفسیرها به یک اندازه معتبرند. برخی از آن‌ها ممکن است اشتباه باشند. برای درک بهتر، فرض کنید چندین نقشه از یک منطقه در اختیار دارید: یکی اطلاعات جغرافیایی را نشان می‌دهد، دیگری داده‌های جمعیتی را ارائه می‌کند و یکی دیگر اطلاعات زیست‌محیطی دارد. ترکیب این نقشه‌ها تصویری جامع‌تر از منطقه ارائه می‌دهد، اما این بدان معنا نیست که همه‌ی نقشه‌ها لزوماً صحیح هستند.

چگونه می‌توان تفسیرهای بهتر را از تفسیرهای ضعیف‌تر جدا کرد؟

پژوهشگران درباره این پرسش که چگونه می‌توان برخی دیدگاه‌ها را برتر از دیگران دانست، اختلاف‌نظر دارند. یکی از پاسخ‌ها را می‌توان از خود نیچه گرفت:

«کسی که محدودیت‌های دیدگاه خود را بشناسد و بتواند موضوعی را از زوایای مختلف بررسی کند، کسی که توانایی جابه‌جایی بین مواضع موافق و مخالف را داشته باشد، درک عمیق‌تر و آگاهانه‌تری نسبت به کسی که تنها از یک منظر به مسائل می‌نگرد، خواهد داشت».

یک پاسخ دیگر این است که نیازی به نگرانی در این باره نیست. در هر حوزه‌ای، معیارهایی برای تفکیک دانش صحیح از نادرست وجود دارد؛ مثلاً علم خوب در مقابل علم بد، یا هنر خوب در برابر هنر سطحی.

همان‌طور که برایان لایتر در کتاب نیچه و اخلاق می‌نویسد:

«چشم‌اندازگرایی به این معناست که دانش همواره تحت تأثیر منافع و پیش‌زمینه‌های ذهنی است (و بنابراین، جزئی و ناقص خواهد بود)، اما این بدان معنا نیست که دانش از عینیت بی‌بهره است یا هیچ حقیقتی درباره موضوعات وجود ندارد».

پس نیچه به‌جای آنکه شناخت عینی را انکار کند، آن را فرایندی وابسته به تنوع دیدگاه‌ها می‌داند. کسی که می‌تواند بیشتر ببیند، از زوایای بیشتری نگاه کند و دیدگاه‌های متفاوت را با هم مقایسه کند، به شناختی عمیق‌تر و دقیق‌تر از جهان دست خواهد یافت.

منبع خبر

مطالب مشابه را ببینید!