روزی که نیکسون به ایران آمد و شش و نیم صبح، صدای انفجار از دزاشیب آمد
یادداشتهای اسدالله علم: شب فقط چند ساعتی – شاید سه ساعت – استراحت کرده، با عجله برخاستم که به ستاد خودم بروم. در حدود ساعت ۶٫۳۰ صدای انفجاری در حدود دزاشیب شنیدم. بعد معلوم شد در قیطریه در اتومبیل مستشاران آمریکایی بمب گذاشتهاند. ژنرالی که جزء مشاورین ارتش است در اتومبیل صدمه دیده، ولی کشته نشده است.
کد خبر :
۲۴۵۱۸۷
۱۵ خرداد ۱۴۰۴ –
۰۹:۰۶
اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهمترین چهرههای سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخستوزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.
در ادامه بخشی از یادداشت های او را بخوانید.
۱۰ خرداد ۱۳۵۱: شب فقط چند ساعتی – شاید سه ساعت – استراحت کرده، با عجله برخاستم که به ستاد خودم بروم. در حدود ساعت ۶٫۳۰ صدای انفجاری در حدود دزاشیب شنیدم. بعد معلوم شد در قیطریه در اتومبیل مستشاران آمریکایی بمب گذاشتهاند. ژنرالی که جزء مشاورین ارتش است در اتومبیل صدمه دیده، ولی کشته نشده است. ولی، چون اتومبیل در حرکت بوده، از جاده منحرف شده یک عابر – یک پیرزن و یک دختر شانزده ساله – را کشته است. به دفترم رفتم که ستاد عملیاتی من در آن جا بود. خبر دیگری رسید که روی دیوار آرامگاه بمبی گذاشته بودند، بمب منفجر شده و قدری از دیوار را خراب کرده است. جای تعجب شد که چه طور این جا را محافظت نکرده بودند. در صورتی که من قبلاً به قوای انتظامی دستور کافی داده بودم، ولی غفلت کرده بودند. من نمیدانم آیا بازخواستی خواهد شد یا نه؟ این آقایان تمام مزایا را میخواهند، ولی در عمل صفر هستند. خوشبختانه تمام صورت جلسات ستاد عملیاتی [را]که دستورات من در آن منعکس است، دارم.
باری، ساعت ۸٫۳۰ طبق برنامه قرار بود رئیس جمهور برای گذاشتن گل به آرامگاه برود. چون من قرار نبود همراه ایشان بروم، در دفترم نشسته بودم و منتظر بودم که حرکت کند. ساعت ۸٫۳۰ نرفت. ساعت ۹ نرفت. تلفن من زنگ زد و رئیس امنیتی آنها به من گفت: ما مصلحت نمیدانیم رئیس جمهور به آرامگاه برود، چون در آن جا بمب منفجر شده است. من خیلی ناراحت شدم. به شاهنشاه تلفنی عرض کردم، فرمودند: به نظر خود آنها واگذار کنید. اگر نخواهند بروند، اصرار نکنید. عرض کردم: آبروی ما در دنیا میرود، چه طور نروند؟ فرمودند: به هر حال همین حالا فرمانده گارد هم به من اطلاع داد، همین امر را دادم. عرض کردم: این نمیشود. فرمودند: چه میکنی؟ عرض کردم: خودم میروم، او را بر میدارم و میبرم. فرمودند: اگر اتفاقی بیفتد، چه میکنی؟ عرض کردم: اتفاقی نمیافتد. فرمودند: بسیار خوب… با عجله خودم را به کاخ سفید رساندم. دیدم رئیس جمهور در اتومبیل نشسته است و یک ساعت است که در اتومبیل نشسته و مقامات امنیتی خودش او را از حرکت منع کردهاند. در اتومبیل را باز کردم و سلامی گفتم.
پرسیدم چرا نمیروید؟ گفت: مقامات امنیتی یک نظراتی دارند – البته با من آشنایی سابقی دارد و روی من به او باز است. گفتم خیلی بی ربط میگویند، هیچ خطری شما را تهدید نمیکند. من خودم با شما میآیم. حرکت کنید! به طوری قاطع حرف زدم که گفت: بلی اینها زیاد احتیاط میکنند و مزخرف میگویند. بیا برویم، و تعارف کرد که پهلوی او بنشینم. گفتم: در برنامه شما بود که داخل اتومبیل تا آن جا کار بکنید. به این جهت من در اتومبیل عقب مینشینم که مزاحم شما نشوم و شما با مشاورین خودتان مشغول بحث و گفتوگو باشید. خیلی ممنون شد. حرکت کردیم رفتیم و آمدیم. خبری نشد. خوشبختانه در مسیر جمعیت بسیار زیادی بود. بیش از دیروز وقتی برگشتیم به رئیس جمهور گفتم [آیا میشد این جمعیت را مایوس کرد؟]گفت: از تو بسیار ممنون هستم. How could we let down so many people?
خانم نیکسون ساعت ۱۰٫۳۰ حضور علیا حضرت شهبانو رفت. قرار بود اول آن جا برود، بعد به اتفاق شهبانو به کتابخانه کودک پارک نیاوران و بعد هم به پرورشگاه کورش برود. هر دو در راه است. متأسفانه در راه قبل از آن که به کاخ برسد، او را به مهد کودک بردند. باز هم شهربانی – قسمت راهنمایی – اشتباه کرد. من نمیدانم این احمقها کی باید تنبیه بشوند؟ حالا فکر میکنم ما چه طور با این دستگاهها جشنهای شاهنشاهی را با آن نظم و دقت برگزار کردیم، شکر خدا را به جا میآورم. باری هر طور بود به خوشی گذشت.
شاهنشاه یک ساعت و نیم، باز هم تنها با نیکسون مذاکره فرمودند. فقط کیسینجر مشاور نیکسون حضور داشت. سر ساعت ۱۲ سر ناهار رفتیم، در کاخ سفید این جا مهمان نیکسون بودیم. عده خیلی کم و ۲۴ نفر بودند. ناهار بسیار خوبی بود. صحبتهای مختلف بود، منجمله این که در آمریکا دانشگاهها به چه صورت مضحکی افتادهاند و مصالح کشور را رعایت نمیکنند. نیکسون میگف: این بدخواهان را باید قبلاً اعدام و بعد محاکمه کرد. در تل آویو چند نفر ژاپنی که طرفدار فلسطینیها بودند به قسمت پذیرایی فرودگاه وارد شده و مردم بیگناه را به مسلسل بسته بودند بیست و سه نفر کشته شده و هشتاد نفر زخمی شدهاند. صحبت بر سر این مسأله بود. من کنار خانم نیکسون نشسته بودم. به من گفت: در کشورهای کمونیستی هیچ از این حرفها و از این بمبها خبری نیست. من گفتم لازمه زندگی کشورهای آزاد همین است که ما داریم و کشورهای کمونیستی چنان که شوهرتان میگویند، خرابکاران را قبلاً اعدام، بعد محاکمه میکنند. به خانم نیکسون گفتم از مقاومت شوهر شما در ویتنام ماها خیلی راضی هستیم، والا فاتحه کشورهای آزاد خوانده میشد. این حرف من البته از روی عقیده است. برای تملق گویی نبود، ولی او خیلی خوشحال شد.
نیکسون نطقی کرد و خیلی خصوصی و دوستانه بود. تعجب است که رئیس کشوری به خود جرأت بدهد و سر ناهار تقریباً رسمی گو این که عده محدود بود، بگوید با آن که کرملین یک قصر است، ولی هشت روز توقف در آن جا خفقان آور است و من این جا دارم نفس میکشم؛ آن هم در خانه شخصی شاه هستم؛ پس ما خانه یکی هستیم و خود را در خانه خود احساس میکنیم. شاهنشاه هم جواب گرمی به او دادند. به علاوه هم اقدامات او را پشتیبانی کردند. این هم برای من تعجب آور بود. با آن که به قول معروف در اتاق در بسته بود، ولی از حزم و احتیاط شاه اندکی دور مینمود.
بعد از ظهر ساعت ۱٫۳۰ برای رفتن به فرودگاه از طریق شاهراه و نک راه افتادیم، راه از کنار خوابگاه دانشجویان دانشگاه تهران میگذرد که اتفاقاً نسبت به جاده سرکوب است. از آن جا دانشجویان به [اسکورت موتور سوار]سنگ پرتاب کردند. خوشبختانه اتومبیل اعلیحضرت همایونی و نیکسون و علیا حضرت و خانم نیکسون گذشته بودند که سنگ پرانی شروع شد. یک سنگ به اتومبیل من خورد. باز هم پلیس غفلت کرده و این کار را پیش بینی نکرده بود. باری به خیر و خوشی گذشت. به فرودگاه رسیدیم و آنها در ساعت دو بعد از ظهر پرواز کردند و من نفس راحتی کشیدم. در رکاب اعلیحضرتین با هلیکوپتر بالا آمدیم… علیا حضرت هم با خانم علم برای بازدید بازاری که در کاخ پذیرایی درست کرده بودیم که اگر خانم نیکسون خواست خریدی بکند آن جا برود تشریف بردند.
منبع: انتخاب