یک بار از بابا به خاطر آیت الله منتظری کتک خوردم / مهدی که زندان بود مامان خیلی با بابا دعوا می کرد که این چه ظلمی است و تو ساکتی
به گزارش تجارت نیوز،
بخشهای مهم این گفتوگو را در ادامه میخوانید؛
پدرم، یک روحانی آزاداندیش بود، آدمی صبور و خوش اخلاق.
از پدرم زیاد انتقاد می کردم اما او از ما انتقاد نمی کرد، تذکر می داد.
فائزه خیلی به تذکرهای بابا گوش نمی داد اما من هم گوش می دادم هم مشورت می کردم.
بابا برای آقای کرباسچی چه میکرد ولی تهش می گفتند که آقای هاشمی باعث شد که آقای کرباسچی را بگیرند. یا قتل های زنجیره ای، وقتی که شروع شد بابا اصلا خبر نداشت. آقای بهنود هم در یکی از مصاحبه هایش گفت که ما به فائزه گفتیم و فائزه به باباش گفت و باباش به ما زنگ زد. خیلی چیزها از جاهای دیگر انجام می شد، ولی به پای بابا نوشته می شد.
فائزه از بابا گله داشت چرا کاری نمی کند، بابا هم می گفت خودت زندگی سیاسی را انتخاب کرده ای.
بابا می گفت جمهوری اسلامی از همه چیز مهمتر است و شما باید برای حفظ آن عمل کنید.
وقتی اصلاح طلبان در انتخابات مجلس شرکت کرده بودند من خودم با آقای تاجزاده صحبت می کردم و می گفت من اگر گذاشتم پدرت از چهاردهم بالاتر بیاید. یعنی اینجور برخوردهای تند و تیزی با بابا می کردند. یک عده از کارهایشان پشیمان شدند و عده ای هم نه.
فائزه از همه ما زندگی ساده تری دارد. ولی هر جایی برج می دیدند می گفتند که برای فائزه است. می خواهم بگویم که این پروژه ای علیه ایشان بود. چه اصولگرا و چه اصلاح طلبان. این دو با هم شروع کردند.
مهدی که زندان بود مامان خیلی با بابا دعوا می کرد که این چه ظلمی است و تو ساکتی.
یکبار یاسر به خانه آمد و گفتم که مامان دارد به بابا غر می زند. پرسید مامان! دوباره چی شده؟ بابا گفت: مردم به من می گویند تو این صبر را از کجا آورده ای. نمی دانند که من هر شب به خانه می آیم و تمرین صبر می کنم.
چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب. قبل از انقلاب تمام مسئولیت زندگی روی دوش مامان من بود. بابا یا فراری بود یا زندان. مامان من هم با ۵ تا بچه باید زندگی را می گذراند. البته وضع مالی مان خوب بود. ولی اینکه باید ما ۵ بچه را هندل کند خیلی سخت بود. البته مامانم در خانه کارگر داشت.
بابا کفش ملی می پوشید، یک لنگه کفش را می بردیم تجریش و می خریدیم.
ما هم هیچ کدام، در مسیر اشرافیگری نیستیم، ما همه مان همان زمین هایی که پدرمان به ما داد را داریم؛ خانه ای که پدرمان در دزاشیب قبل از انقلاب زندگی می کرد و مادرمان هم از پول خودش برای هر کدام از ما یک آپارتمان ساخت، نه اینکه از پدرمان بگیرد. مادرمان وضع مالی خوبی داشت، زمین هایی داشت که با فروختن آنها برای ما ۵ تا بچه نفری یک آپارتمان ساخت. ما چند سالی با هم آنجا زندگی می کردیم، بعد دیدیم بچه ها بزرگ شدند و محرم و نامحرم داریم، گفتیم برویم زمینی بخریم از هم جدا ولی کنار هم، و خود من زمین های قم را فروختم، آمدم آنجا زمین خریدم و خانه ام را هم ساختم، بقیه هم همین کار را کردند.
برای زندگی خودم از رانت استفاده نکردم اما برای بنیاد بیماری های خاص از ارتباطاتم استفاده کردم.
یک گلایه دیگر هم کردم که برای اولین بار از بابام کتک خوردم. زمانی که آقای منتظری عزل شد، من رفسنجان بودم. از رفسنجان آمدم دیدم مادرم برای آقای منتظری گریه می کند. بابا هم در حیاط راه می رفت و خیلی ناراحت بود. من هم یک ساعت پیش بابا راه رفتم و و از امام انتقاد کردم که چرا امام باید با آقای منتظری این کار را بکند؟ چرا شما چیزی نگفتید؟ حالا بابا گریه کرده بود و توضیح داده بود که من این کارها کردم، امام می خواست آقای منتظری را خلع کند، من رفتم نشستم آنجا به من گفتند تو نامه را ببر آنجا، گفتم من نامه رسان نیستم من باید با امام صحبت کنم. هی بابا این ها را توضیح می داد، هی من هم به بابا غر می زدم. بابا یکدفعه چک زد در گوش من، من هم زدم زیر گریه؛ چون تا حالا از بابا «تو» نشنیده بودم. گفتم حقتان است! الهی با شما هم همین کار را بکنند! من یک هفته با بابا قهر بودم، بابا می آمد می گفت فاطی! چرا ناراحتی؟ همین یک بار بود.
منبع :
خبر آنلاین