پس از تماشای سهگانهی The Equalizer، میتوان درک کرد چرا دنزل واشینگتن قانون همیشگیاش مبنی بر نپذیرفتن دنبالهها را کنار گذاشت تا شخصیت مککال را کاملتر به تصویر بکشد.
فیلمهای The Equalizer نخستین فرنچایز سینمایی واشینگتن بودند، چراکه این ستاره تا پیش از این، همیشه از دنبالهسازی پرهیز کرده بود. پیشتر صحبتهایی برای ساخت ادامهی فیلمهایی همچون Inside Man ساختهی اسپایک لی یا Devil in a Blue Dress، نئونوآر شیک واشینگتن، مطرح بود، ولی هیچیک به نتیجه نرسیدند. فیلمهای The Equalizer محبوبترین آثار واشینگتن و کارگردان آنتوان فوکوآ هستند و در هر قسمت، شخصیت اصلی داستان (که همان رابرت مککال است) را در مسیر اصلاح اشتباهات مختلف میبینیم.
با توجه به گرایش واشینگتن به ژانر اکشن از دههی ۲۰۰۰ به بعد (مانند آثار Man on Fire یا The Book of Eli)، منطقی بود که فرنچایزی پیدا کند تا بتواند هر چند سال یکبار به آن بازگردد. با اینکه پایان The Equalizer 3 ظاهراً به پایان این سری اشاره دارد، خوشحالیم که واشینگتن موافقت کرده دو دنبالهی دیگر هم بسازد. هر فیلم تازه لایههای بیشتری از شخصیت مککال را آشکار میکند، بنابراین برخلاف اکثر آثار دیگر واشینگتن، هنوز داستانهای زیادی برای روایت دربارهی این شخصیت وجود دارد.
تماشای The Equalizer نشان میدهد رابرت مککال برای شکوفا شدن به چیزی بیشتر از یک فیلم نیاز داشت. The Equalizer ذاتاً یک داستان سریالی محسوب میشود. این فیلم اقتباسی از سریالی موفق محصول دههی ۱۹۸۰ است که در هر قسمت، شخصیت مککالِ ادوارد وودوارد به کمک گروهی جدید از افراد بیگناه میشتافت. فیلم سال ۲۰۱۴ رویکرد تازهای را برای این شخصیت اتخاذ کرد، کسی که یک مأمور سابق دولتی و بیوه است و پس از صحنهسازی مرگ خود، زندگی آرام و تقریباً گوشهگیری را در پیش گرفته است. او قلب بزرگی دارد ولی فاصلهای از دیگران میگیرد و به وضوح پس از مرگ همسرش احساس پوچی میکند.
در فیلمهای جان ویک، مشخص است که ویک به قدری پس از مرگ همسرش به دنیای خشونت نیاز پیدا کرده که به بهانهی کشتهشدن سگش، دست به کشتار میزند. هدفی در زندگیاش ندارد، ولی راهکارش برای تخلیهی خشم و اندوهش، شلیک مستقیم به دشمنان است. در مقابل، مککال رویکردی متفاوت دارد. او خشونت را آخرین چاره میداند و همواره به دشمنانش فرصت میدهد پیش از آنکه کار به مقابله برسد، عقبنشینی کنند.
مککال تا جای ممکن از اسلحه استفاده نمیکند و استاد بهرهبرداری از اشیای اطراف برای خلاصی از دردسر است. شخصیت اصلی The Equalizer میتوانست یک قهرمان یکبعدی خشن باشد، ولی واشینگتن هیچ تمایلی به چنین برداشتی نداشت. مککال واقعاً یک قهرمان سرسخت است، ولی این را به رخ نمیکشد و ترجیح میدهد به جای نبرد، دیالوگ برقرار کند. فیلمها لایههای عمیقی به شخصیت مککال میافزایند و به جزئیات اختلال وسواس فکری و تأثیر فقدان همسرش بر احساساتش هم میپردازند.
با توجه به ظرفیت بالای این شخصیت و واکنش مثبت مخاطبان به آن، واقعاً جای تأسف میبود اگر دنبالهای برای The Equalizer ساخته نمیشد. The Equalizer با شروع دوران جدید مککال بهعنوان یک شورشی عدالتطلب به پایان میرسد و همین نقطهی شروع مناسبی برای دنبالهها فراهم میکند. باز هم، با توجه به توانایی شخصیت مککال و بازخورد خوب بینندگان، واقعاً حیف میشد اگر ادامهای ساخته نمیشد.
یافتن هدف توسط رابرت مککال، اساس داستان The Equalizer بود. The Equalizer 2 نشان داد مککال هویت دومش را پذیرفته و به کمک افرادی میرود که مشکلات جدی در زندگی دارند و همچنین به دنبال قاتل همکار سابقش است. آنچه در فیلم سوم نظر مرا جلب کرد، نحوهی آغاز آن بود، جاییکه بهایی را نشان میدهد که مککال طی این سالها پرداخته است. او را میبینیم که بهشکل بیرحمانهای یک گانگستر و دار و دستهاش را از پا درمیآورد و اثری از مهربانی همیشگیاش به چشم نمیخورد.
پس از آنکه مککال در دهکدهای کوچک ایتالیایی دوباره سلامتیاش را به دست میآورد، انسانیتش را هم بازمییابد و همانجاست که خانهی جدیدش را پیدا میکند. با پذیرش گذشته و شروعی دوباره برای خوشبختی، The Equalizer 3 مسیر کلی شخصیت مککال را در این فرنچایز به نتیجه میرساند. تنها ضعف ساختن فیلم چهارم این خواهد بود که این پایان خوش دوباره به هم خواهد خورد. ولی با این وجود، کسی مثل مککال نمیتواند چشمش را به روی ظلم ببندد و بازگشتش به مسیر برقرارکردن عدالت اجتنابناپذیر به نظر میرسد.
منبع: اسکرین رنت
نظرات کاربران