فسیل انقلابی صد ساله شد؛ داستان جمجمهای که مسیر انسانشناسی را تغییر داد
در روز ۷ فوریه ۱۹۲۵، مقالهای دربارهی فسیل عجیبی که در آفریقای جنوبی کشف شده بود، در نشریهی نیچر منتشر شد. مقاله با عنوان «استرالوپیتکوس آفریکانوس: انسانمیمون آفریقای جنوبی» توسط ریموند دارت، دیرینانسانشناس استرالیایی که در آن زمان در دانشگاه ویتواترزرند در ژوهانسبورگ فعالیت داشت، برای نیچر ارسال شده بود.
دارت در خاطراتش با عنوان «ماجراهایی با حلقهی گمشده» (۱۹۵۹) اظهار داشت در حالی که برای مراسم عروسی آماده میشد، دو جعبهی بزرگ از سنگهای حاوی جمجمهی آفریقایی و قالب داخلی جمجمه (اندوکست)، به دستش رسید. این قالب که از رسوبات تشکیل شده بود، مانند توپی که در دستکش بازیکن بیسبال جا میگیرد، کاملاً درون جمجمه قرار میگرفت.
بهگزارش نیچر، منشأ فسیلها، معدن آهک و زمینهای کشاورزی اطراف آن در تاونگ، آفریقای جنوبی بود. این منطقه پیشتر نیز بهعنوان مکانی برای کشف فسیلهای میمون شناخته میشد. پیش از آن، در سال ۱۹۲۱، جمجمهای انسانمانند در معدنی در نزدیکی بروکن هیل که اکنون به نام کابوه در زامبیا شناخته میشود، کشف شده بود. چارلز داروین در کتاب «تبار انسان» (۱۸۷۱) پیشبینی کرده بود که ریشههای تبار انسان در آفریقا نهفته است. هرچند استرالوپیتکوس اجداد خود را داشت، کشف دارت نقطهی آغاز سفری صدساله شد که در نهایت، پیشبینی داروین را تأیید کرد.
جمجمهی استرالوپیتکوس آفریکانوس که توسط دارت بررسی شد، از نظر شکل و ساختار، حد واسط کشفیات قبلی بود. جمجمه به یک میمون بیدم غیرانسان تعلق داشت، اما ویژگیهایی انسانمانند نیز در آن دیده میشد. دین فالک، انسانشناس در دانشگاه ایالتی فلوریدا در تالاهاسی، در مقالهای توضیح میدهد که سوراخ بزرگ پسسری (فورامن مگنوم، مجرایی که نخاع از طریق آن به جمجمه متصل میشود) در قسمت زیرین جمجمه قرار داشت، نه در بخش پشتی. این امر نشان میداد که موجود روی دو پا راه میرفته است. علاوه بر این، ساختار صورت و قالب داخلی جمجمه نیز به شکل محسوسی انسانمانندتر از چیزی بود در میمونها دیده میشود.
فک جمجمهی تاونگ بیشتر از مرد پیلتن (Eoanthropus dawsoni) که در سال ۱۹۱۲ بهعنوان «حلقهی گمشده» میان انسان و میمون معرفی شده بود، به انسان شباهت داشت. دارت استدلال کرد که مغز استرالوپیتکوس در بزرگسالی به اندازهی مغز یک گوریل میرسیده است، اما جمجمهای که در اختیار داشت، متعلق به کودکی خردسال بود. او نتیجه گرفت که این فسیل تأییدی بر پیشبینی داروین در مورد منشا آفریقایی انسان است. جمجمه اکنون با نام «کودک تاونگ» شناخته میشود.
پس از چند دهه، استرالوپیتکوس سرانجام بهعنوان گونهای نزدیک به انسان پذیرفته شد
سپس، واکنشهای انتقادی به سرعت و با شدت آغاز شد. دانشمندان برجستهی انسانشناس در لندن اظهار داشتند که کودکان انسان و سایر میمونها در مراحل اولیهی رشد، شباهت بسیاری به یکدیگر دارند، بنابراین استرالوپیتکوس میتوانست صرفاً میمون بیدمی غیرانسان باشد. همچنین، ممکن بود که اظهار نظر دارت دربارهی شباهت فک این گونه به فک انسان، باعث ناخشنودی آنها شده باشد. در آن زمان، بسیاری باور داشتند که ابتدا مغز بزرگ در انسان تکامل یافته و سپس فک و سایر ویژگیهای اسکلت تغییر کردهاند. بنابراین، میمون راستقامت با مغز کوچک اما فکی شبیه به انسان، برخلاف نظریات پذیرفتهشدهی آن دوره بود.
دههها طول کشید تا راز «مرد پیلتن» بهعنوان جعل علمی برملا شود. با آشکارسازی دروغ بزرگ مرد پیلتن که در واقع فقط ترکیبی از جمجمهی انسان نوین و فک اورانگوتان بود، استرالوپیتکوس سرانجام بهعنوان گونهای نزدیکتر به انسان نسبت به سایر میمونها پذیرفته شد. در این میان، رابرت بروم، پزشک و دیرینانسانشناس، کشف فسیلهای بیشتر از استرالوپیتکوس را آغاز کرد و نشان داد که نمونهی دارت یافتهای اتفاقی نبوده است. بدین ترتیب، مسیر پژوهشها مشخص شد.
در نهایت، تمرکز پژوهشهای مربوط به خاستگاه انسان از جنوب به شرق آفریقا انتقال یافت و نام لویی لیکی در متون علمی ظاهر شد. لویی لیکی، پسر یک مبلغ مذهبی که برای تبلیغ مسیحیت در میان مردم کیکویو به کنیا رفته بود، عنوان پایهگذار خاندانی از دیرینشناسها را به خود اختصاص داد. با این وجود، مری نیکول، همسر دوم او در سال ۱۹۵۹ فسیلی حیاتی را در درهی اولدوای در تانزانیا کشف کرد. این فسیل در ابتدا به نام زینجانتروپوس بویسی (Zinjanthropus boisei) یا مرد فندقشکن شناخته شد.
در دههی ۱۹۹۰، ریچارد لیکی (فرزند لویی و دیرینانسانشناس برجسته) در زمان بازدید از دفتر نشریهی نیچر در لندن، به مقالهای دربارهی فسیلی شگفتانگیز از اتیوپی اشاره کرد که بهعنوان گونهی استرالوپیتکوس رامیدوس (Australopithecus ramidus) معرفی شده بود. او گفت که همسرش، میو لیکی نیز یافتههایی به همان اندازه مهم برای ارائه دارد. کمی بعد، نیچر مقالهی او را نیز دربارهی گونهی انسانتباری چهار میلیون ساله از کنیا منتشر کرد.
با گذشت زمان، اتیوپی به کانون پژوهشهای دیرینانسانشناسی تبدیل شد و سایر کشورهای آفریقایی نیز در این مسیر پا پیش گذاشتند. فسیلهای کلیدی در چاد، مالاوی و مراکش کشف شدند و همچنان، هر کشف تازهای مستند میشد. امروزه، غرب آفریقا نیز به محل اکتشافات تازه و هیجانانگیز تبدیل شده است.
در گذشته، علم به شیوهای دیگر روایت میشد و فضای سال ۱۹۲۵ نیز از این قاعده مستثنی نبود. مقالات علمی در آن دوره نگاهی پدرسالارانه، مردسالارانه، استعمارگرانه و گاهی نیز آشکارا نژادپرستانه داشتند. اگر مقالهی دارت امروزه منتشر میشد، بیشک نامهای دیگری از جمله جوزفین سالمونز، دانشجویی که فسیل را به دارت معرفی کرد نیز در فهرست نویسندگان مقالهای قرار میگرفت که مسیر پژوهشهای تکامل انسان را شکل داد.
اگرچه امروز همه چیز تغییر کرده است، حوزهی دیرینانسانشناسی در تشخیص نقش پررنگ بسیاری از زنان، از جمله سالمونز و دانشمندان آفریقایی که مسئول بسیاری از کشفیات کلیدی بودند، عملکرد مناسبی نداشته است. امروزه، مردم ممکن است تغییر کرده باشند، اما آفریقا همچنان قلب منشا بشر و مهد بشریت است.