نیلی بلاگ‌

داریوش سوم که بود و چرا در مقابل اسکندر مقدونی شکست خورد؟

فرادید| هنگامی که اسکندر مقدونی در سال ۳۳۴ پیش از میلاد به ایران حمله کرد، داریوش سوم احتمالاً در دهه‌ی چهارم زندگی خود بود. اما متأسفانه اطلاعات کمی درباره‌ی بیشتر سال‌های زندگی او در دسترس است. افزون بر توصیف کلی پلوتارک که داریوش را «خوش‌چهره‌ترین و بلندقدترین مردان» می‌خواند، اطلاعات دقیقی از ظاهر او نداریم. حتی نام واقعی او نیز به‌طور قطعی مشخص نیست. یک مورخ رومی به نام ژوستن، نام مستعار «کودومانوس» را برای او آورده است که معنای آن معلوم نیست.

به گزارش فرادید؛ داریوش از خانواده‌ی سلطنتی، اما از شاخه‌ای نه‌چندان بانفوذ برخاسته بود. او خویشاوند دور پادشاهان هخامنشی محسوب می‌شد و به قدرت رسیدنش کاملاً غیرمنتظره بود. برخلاف تصویری که بعدها از او به‌عنوان پادشاهی ترسو که از میدان نبرد گریخت ساخته شد، مسیر قدرت‌یابی او با شجاعت آغاز شد. در جریان لشکرکشی اردشیر سوم علیه قبیله‌ی کادوسیان، داریوش در نبردی تن‌به‌تن دشمنی را شکست داد و همین اقدام، تحسین سپاه را برای او به ارمغان آورد و موجب ارتقای جایگاهش در ساختار اداری امپراتوری شد.

اما آنچه که داریوش را به شاه تبدیل کرد، یک «بحران» بود. اردشیر سوم توانسته بود امپراتوری پارس را با سرکوب شورش‌ها و بازپس‌گیری مصر تثبیت کند، اما او ناگهان درگذشت. روایات بعدی مرگ او را به یک خواجۀ درباری قدرتمند به نام «باگواس» نسبت دادند. گفته شده که باگواس ارشیر را با خوراندن یک جام زهر به قتل رساند. پس از مرگ اردشیر، پاکسازی خاندان سلطنتی آغاز شد و باگواس، پسر اردشیر یعنی «ارشک» را بر تخت نشاند، اما او نیز به سرنوشت مشابهی دچار شد.

1

تصویر داریوش در حال مشاوره گرفتن از یکی از درباریان؛ قرن چهارم پیش از میلاد

درنهایت، باگواس فردی کم‌اهمیت اما محبوب را به‌عنوان شاه جدید انتخاب کرد و او در سال ۳۳۶ پیش از میلاد با نام داریوش سوم تاج‌گذاری کرد. با این‌حال، اگر باگواس تصور می‌کرد که داریوش عروسکی در دست او خواهد بود، سخت در اشتباه بود. داریوش خیلی زود او را وادار کرد که جام زهری را که به پادشاهان قبلی نوشانده بود، خودش بنوشد.

با توجه به شرایطی که داریوش از طریق آن به سلطنت رسید، او هیچ‌گاه نمی‌توانست از جایگاه خود احساس امنیت کامل داشته باشد. به‌علاوه، او چندان فرصتی برای بهره‌مندی از قدرت نیافت، چراکه درست زمانی که امپراتوری ایران از این دوره‌ی بحران عبور می‌کرد، قدرتی نوظهور از غرب سر برآورده بود.

استراتژی سنتی برای یک جنگ متفاوت

امپراتوری ایران در حالی که فیلیپ دوم و اسکندر سوم داشتند مقدونیه را به قدرت برتر دریای اژه تبدیل می‌کردند، بیکار ننشسته بود. توسعه‌طلبی فیلیپ در سواحل شمالی اژه و سپس ورود او به آسیای صغیر (ترکیه امروزی) با مقاومت ایرانیان روبه‌رو شد؛ اما این نوع جنگ‌ها در آن زمان امری عادی محسوب می‌شد و امپراتوری ایران را به این فکر نیانداخت که چه خطر بزرگی در پیش رو قرار دارد. پیش‌تر، آتنی‌ها و اسپارتی‌ها هم در اوج قدرت خود علیه ایران جنگیده بودند، اما در نهایت همه‌ی آن‌ها عقب‌نشینی کرده بودند. به احتمال زیاد دربار امپراتوری تصور می‌کرد که این جنگ تازه با مقدونی‌ها هم سرنوشت مشابهی خواهد داشت.

در مواجهه با تهاجم یونانی‌ها، راهکار همیشگی و موفق امپراتوری این بود که تا حد امکان با نیروی مهاجم مقابله کند، در حالی که با تأمین منابع مالی و تسلیحات، مخالفان آن‌ها را در یونان تقویت می‌نمود. تا آن زمان این روش کارآمد بود. اما بعد از ورود اسکندر به آسیا در سال ۳۳۴ پیش از میلاد تا زمان نبرد ایسوس در ۳۳۳ پیش از میلاد، این استراتژی برای داریوش شکست خورد.

احتمال دارد که داریوش در آغاز سلطنت خود به دلیل شورش‌هایی که در بابل و مصر رخ داده بود، حواسش از تهدید مقدونیان پرت شده باشد. همچنین، دلیلی وجود نداشت که او شخصاً به مرزهای غربی دوردست امپراتوری برود تا مستقیماً با اسکندر روبه‌رو شود. زیرا فرماندهان محلی احتمالاً طبق دستورهای او عمل می‌کردند.

در این مرحله، منابع یونانی-رومی داریوش و فرماندهان ایرانی را متهم می‌کنند که به توصیه‌های خردمندانه‌ی مشاوران یونانی که آن‌ها را از درگیری مستقیم منع می‌کردند، بی‌اعتنایی کردند. چنین روایت‌هایی ممکن است بازتابی از بحث‌های واقعی در میان فرماندهان باشد، اما همچنین می‌تواند یک الگوی ادبی رایج باشد. در این داستان‌ها که رومیان آن‌ها را نقل کرده‌اند، معمولاً یک مشاور یونانی یا مقدونی با شهامتی مثال‌زدنی، نصیحتی عاقلانه ارائه می‌دهد، اما با واکنش عجولانه و متکبرانه‌ی ایرانیان، نادیده گرفته شده یا حتی اعدام می‌شود.

در هر حال، نتیجه‌ی تصمیماتی که گرفته شد، نبرد «گرانیکوس» بود. ایرانیان در این نبرد شکست خوردند، هرچند که در میانه‌ی درگیری، تا آستانه‌ی کشتن اسکندر هم پیش رفته بودند. بااین‌حال این شکست برای امپراتوری ایران سرنوشت‌ساز نبود و ایرانیان دوباره به سراغ استراتژی سنتی خود برای مقابله با حمله‌ی یونانیان رفتند (یعنی تحریک بخشی از خود یونانیان برای نبرد با یونانی‌های دیگر).

2

موزاییک رومی در شهر پمپئی که نبرد داریوش و اسکندر را به تصویر کشیده است

اما استراتژی ایرانیان به این دلیل شکست خورد که ظهور مقدونیه با سلطه‌ی موقتی دولت‌شهرهای یونانی تفاوت داشت. فیلیپ و اسکندر تسلطی محکم‌تر از هر فاتح پیشین بر یونان داشتند. اسپارت تنها دولت مهمی بود که پیشنهاد ایرانیان را پذیرفت و علیه اسکندر شورید، اما در آن زمان اسپارت قدرتی حاشیه‌ای محسوب می‌شد و به‌راحتی مهار شد. آتنی‌ها نیز اگرچه بالقوه دشمن مقدونیان بودند، اما پس از شکست در نبرد «کایرونه‌آ» در ۳۳۸ پیش از میلاد، میلی به جنگ مجدد نداشتند. دیگر قدرت مهم یونان، یعنی تبای نیز در سال ۳۳۵ پیش از میلاد توسط اسکندر ویران شده بود.

با در نظر گرفتن شرایط، می‌توان داریوش و ایرانیان را بابت استفاده از استراتژی سنتی‌شان در برابر تهدید اسکندر معذور به حساب آورد. زیرا تنها با گذر زمان بود که مشخص شد این تهدید جدید از غرب ماهیتی متفاوت دارد؛ در آن زمان خیلی سخت می‌شد تفاوت اوضاع را تشخیص داد.

نبردهای ایسوس و گوگمل

در حالی که استراتژی تحریک یونانیان برای منحرف کردن مقدونیان به‌طور کامل کنار گذاشته نشده بود، داریوش تصمیم گرفت با رویکردی متفاوت و متناسب با شدت تهدید مواجه شود. در مرحله‌ی بعدی جنگ، او منابع عظیم امپراتوری را بسیج کرد تا مستقیماً با اسکندر روبه‌رو شود.

در سال‌های ۳۳۳ و ۳۳۱ پیش از میلاد، پارسیان در نبردهای ایسوس و گوگمل با مقدونیان روبه‌رو شدند. استراتژی داریوش روشن و منطقی بود. با وجود از دست دادن برخی از سرزمین‌های غربی، امپراتوری ایران همچنان از مصر تا هند گسترده بود. او قصد داشت تا آنجا که ممکن است، نیروهای خود را در یک نقطه متمرکز کند تا اسکندر و سپاه نسبتاً کوچک او را در هم بشکند.

تعداد دقیق ارتش ایران مشخص نیست، زیرا منابع تاریخی اغلب ارقامی اغراق‌آمیز ارائه می‌دهند. اما به نظر می‌رسد که سپاه داریوش دست‌کم دو یا سه برابر سپاه مقدونی بوده است.

برای بهره‌گیری حداکثری از این برتری عددی، نبرد باید در دشتی وسیع و باز رخ می‌داد. این همان چیزی بود که داریوش در پی آن بود. اما پیش از نبرد ایسوس، او مرتکب اشتباهی حیاتی شد. ابتدا مکانی مناسب در سوریه را برای نبرد انتخاب کرد و در انتظار خروج مقدونیان از کوه‌های کیلیکیه (جنوب شرقی ترکیه) باقی ماند. اما وقتی اسکندر به دلیل بیماری و درگیری‌های محلی تأخیر داشت، داریوش تصمیم گرفت استراتژی خود را تغییر داده و برای یافتن دشمن پیشروی کند.

این تصمیم تقریباً به یک پیروزی استراتژیک برای او تبدیل شد، زیرا سپاه پارس از گذرگاه‌های کوهستانی عبور کرده و در پشت سر اسکندر ظاهر شد. اما با این حرکت، داریوش دشت‌های باز سوریه را ترک کرده و وارد منطقه‌ای ناهموار و تنگ شده بود که به نفع اسکندر بود. نتیجه‌ی این اشتباه، شکست سخت پارسیان در نبرد ایسوس بود.

دو سال بعد، در نبرد گوگمل (واقع در عراق امروزی) این اشتباه تکرار نشد. این بار سپاه ایران در دشتی وسیع و هموار منتظر مقدونیان ماند. این همان شرایطی بود که برای قدرت‌نمایی ارتش امپراتوری ایران ایده‌آل به نظر می‌رسید. اگر در ایسوس بتوان گفت که اشتباه تاکتیکی داریوش در انتخاب زمین نامناسب باعث شکست او شد، در گوگمل دیگر چنین توجیهی وجود نداشت. اما بااین‌حال سرنوشت جنگ تغییر نکرد.

چرا داریوش از جنگ گریخت؟

لحظه‌ی تعیین‌کننده‌ی هر دو نبرد، دست‌کم آن‌گونه که در منابع تاریخی آمده، تقابل مستقیم سواره‌نظام مقدونی به رهبری اسکندر با گارد محافظ داریوش بود. منابعی که با دیدی انتقادی به داریوش نگریسته‌اند، از جمله تاریخ‌نگار یونانی آریان، ادعا می‌کنند که او در هر دو نبرد به‌سرعت فرار کرد و شکستش نتیجه‌ی ترس و بزدلی او بود. اما در روایت‌های دیگر، تصویر متفاوتی ارائه شده است. برخی منابع مانند ژوستن اشاره می‌کنند که داریوش ابتدا مقاومت کرد اما در نهایت مجبور به عقب‌نشینی شد.

در هر صورت، در هر دو نبرد، فرار داریوش نشانه‌ای برای فروپاشی کل ارتش عظیم او بود. این صحنه از جمله محبوب‌ترین سوژه‌های هنر دوران بعد از اسکندر شد که مشهورترین تصویر آن در موزاییک اسکندر در شهر پمپئی دیده می‌شود.

همانند بسیاری از رویدادهای زندگی داریوش، حقیقت این لحظات حساس را به‌طور قطع نمی‌توان دانست. شاید دیدن اسکندر که در رأس سواره‌نظام خود بود، چنان تأثیرگذار بود که داریوش را به فرار واداشت. اما توضیحات دیگری نیز می‌توان ارائه کرد. اندک اطلاعاتی که از زندگی اولیه‌ی داریوش در دست است، نشان نمی‌دهد که او فردی گریزان از خطر بوده باشد. او در شرایطی مشابه، با پیروزی در نبرد تن‌به‌تن، شهرت خود را به‌دست آورده بود.

شاید در این درگیری، دو سبک متفاوت از پادشاهی مقابل یکدیگر قرار گرفته بودند. در مقدونیه، پادشاهان موظف بودند که در خط مقدم بجنگند. اسکندر، همانند پدرش، بارها زخمی شد؛ به علاوه، در مقدونیه، مرگ در میدان نبرد امری رایج بود. اما در ایران چنین سنتی وجود نداشت. در طول دو قرن حاکمیت هخامنشیان، فقط بنیان‌گذار این سلسله یعنی کوروش بود که در میدان جنگ جان خود را از دست داد. طبق سنت شاهان بعدی، پادشاه ایران که نماد تمام امپراتوری و خاندان سلطنتی محسوب می‌شد، باید در میدان نبرد حضور می‌یافت، اما نه برای جنگیدن، بلکه برای فرماندهی و نمایش قدرت. کشته شدن او در میدان جنگ به معنای فروپاشی کل امپراتوری بود.

0

نقاشی قرن هفدهمی از رسیدن اسکندر به سراپردۀ داریوش

به نظر می‌رسد که توضیح بهتر برای شکست داریوش، نه ضعف شخصی او، بلکه تفاوت میان ساختار دو ارتش باشد. فیلیپ و اسکندر ارتشی تقریباً حرفه‌ای بنا نهادند که طی دهه‌ها جنگ و لشکرکشی آموزش دیده و ورزیده شده بود. تا سال ۳۳۱ پیش از میلاد، هسته‌ی اصلی ارتش مقدونی را نیروهای کهنه‌کار و فرماندهانی تشکیل می‌دادند که سال‌ها در کنار یکدیگر جنگیده بودند. در مقابل، ارتش ایران به‌صورت موردی و برای هر جنگ گردآوری می‌شد و تا آن زمان، واحدهای تمام‌وقت چندانی در اختیار نداشت. بنابراین، هرچند که سپاه ایران از نظر تعداد برتری داشت، اما مقدونیان از نظر تجربه و انسجام برتری بیشتری داشتند.

خیانت و مرگ

در هر حال داریوش تسلیم نشد. او به مناطق صعب‌العبورتر امپراتوری باقی‌مانده‌اش عقب‌نشینی کرد و قصد داشت ارتشی تازه تشکیل دهد. اما اطرافیانش، و حتی اسکندر، نقشه‌های دیگری در سر داشتند.

پس از تصرف و به آتش کشیدن پایتخت هخامنشیان یعنی تخت جمشید، اسکندر در تعقیب داریوش به شمال ایران رفت. داریوش فرصتی برای گردآوری سپاه جدید نیافت و تا آن زمان، کمتر کسی باور داشت که سومین ارتش او نیز سرنوشتی متفاوت از دو ارتش قبلی پیدا کند. زمانی که اسکندر به داریوش نزدیک شد، گروهی از نجیب‌زادگان ایرانی به او خیانت کردند. ابتدا او را در زنجیر اسیر کردند، اما هنگامی که پیشاهنگان مقدونی از راه رسیدند، توطئه‌گران به رهبری بسوس، داریوش را با ضربات خنجر زخمی کرده و او را در کنار جاده رها کردند تا جان دهد.

روایت‌های گوناگونی از واپسین لحظات زندگی داریوش نقل شده است. در برخی از آن‌ها، او زنده ماند تا از رفتار بزرگوارانه‌ی اسکندر قدردانی کند و در برخی الز آن‌ها وقتی اسکندر رسید، با پیکر بی‌جان شاه ایران مواجه شد. اما در تمامی این داستان‌ها، تمرکز اصلی نه بر سرنوشت داریوش، بلکه بر شایستگی اسکندر برای حکومت بر امپراتوری ایران و ادامه‌ی جنگ علیه خائنان به داریوش بود. حتی در مرگ نیز، روایت‌های تاریخی رومیان و یونانیان بیش از آنکه به خود داریوش بپردازند، در ستایش پیروزی دشمن او هستند.

با توجه به ماهیت منابع تاریخی که اغلب توسط طرف پیروز جنگ یعنی غربی‌ها نوشته شده‌اند، ارزیابی دقیق شخصیت داریوش دشوار است. زندگی اولیه‌ی او در ابهام باقی مانده و سلطنت کوتاهش تماماً درگیر جنگی بود که در آن شکست خورد. هرچند که تصویر یک پادشاه ترسو و ناتوان که سزاوار شکست بود، ناعادلانه و متأثر از تعصب به نظر می‌رسد، اما واقعیت این است که او جنگ را با استفاده از همان راهبردها و تاکتیک‌هایی پیش برد که در گذشته موفقیت‌آمیز بودند، اما در برابر چالش‌های دنیای جدید کارایی نداشتند.

منبع خبر

مطالب مشابه را ببینید!