فیلم The Shawshank Redemption یکی بهترین فیلمهای تاریخ سینما است که در رتبهی اول لیست برترین فیلمهای IMDB قرار دارد. این فیلم اقتباسی از رمانی به نویسندگی استیون کینگ است که فرانک دارابونت اقتباسی کمنظیری از آن را ارائه داد. شخصیتها در این فیلم داستانهای جذاب و غیرمنتظرهای دارند که میتوانند مخاطب را به راحتی درگیر کنند؛ همین مسئله باعث شده تا این فیلم ارزش چندین بار تماشا را داشته باشد.
در فیلم The Shawshank Redemption دیالوگهای عمیق و مفهومی زیادی را میتوان یافت که در عین سادگی مفهوم قابل تاملی را در خود دارند، گاهی با دیالوگهای مواجه میشوید که حتی بعد از پایان فیلم هم ذهن شما را درگیر میکند. گنجاندن این همه دیالوگ جذاب طوری که باور پذیر باشند کار سادهای نیست، اما The Shawshank Redemption کاری انجام داده که همواره سالها در بالای لیست بهترین فیلم باقی مانده است. در ادامه با بهترین دیالوگهای فیلم The Shawshank Redemption آشنا خواهید شد.
۱۰- «وقتی که تو را به سلول میبرند و درهای میلهای با صدایی محکم بسته میشوند، آن لحظه است که میفهمی همهچیز جدی شده است.» – الیس بوید ردینگ
در اولین شب اندی در زندان، رِد (با بازی مورگان فریمن) برای او توضیح میدهد که اولین شب چه حسی خواهد داشت. این سختترین شب از شبهای دوران حبس خواهد بود، رِد مراتب آماده کردن زندانی را توضیح میدهد، اما زمانی متوجهی جدیت ماجرا میشوی که درهای سلول به روی تو بسته میشوند.
این توصیفات به بینندگان اجازه میدهد تا این مراحل را از چشم یک زندانی ببینند؛ تصور این که که زندگی یک نفر در این لحظه و در این شب به نوعی به پایان میرسد سخت است، شبی که یک کابوس طولانی خواهد بود. شنیدن صدای بسته شدن میلههای زندان نشاندهندهی این واقعیت است که در آن لحظه باید با واقعیت تلخ کنار آمد.
۹- «فقط یک چیز جلوی مرا میگیرد؛ قولی که به اندی دادم.» – الیس بوید ردینگ
پس از آزادی از زندان، رِد دچار روزمرگیای میشود که گریبان بروکس را نیز گرفته بود. او در تمام مدت به این فکر میکند که جرمی انجام دهد تا دوباره به زندان برگردد، اما تنها یک چیز مانع او از انجام این کار است، قولی که قبلا به اندی داده بود.
زندان وضعیتی را برای زندانیها نهادینه کرده بود که جدایی از آن باعث ایجاد حس پوچی در آنها میشد، وضعیتی که بروکس را به خودکشی کشاند. اما رِد، کسی را در بیرون از زندان داشت که انتظار او را میکشید. مشخص نبود که آیا اندی را دوباره خواهد دید یا نه، اما این دو چنان پیوند عمیقی داشتند که رِد حتی بدون اطمینان از موفقیت تلاش کرد از دردسر دور بماند. این دیالوگ به خوبی پیوند دوستی عمیق رِد و اندی را نشان میدهد.
۸- «این تنها راهی است که باعث میشود اجازه بدهند بمانم.» – بروکس
در روزهای پایانی حبس بروکس، او تصمیم میگیرد برای ماندن در زندان دست به کار خطرناکی بزند. او هِیوود را محکم میگیرد و یک چاقو روی گلو او میگذارد. اندی میتواند بروکس را راضی کند هیوود را رها کند و چاقو را بیندازد. بروکس نیز در ادامه این دیالوگ را میگوید که نشاندهندهی تلخی وضعیت او است.
اگر بروکس هِیوود را به قتل میرساند، مقامات او را در زندان نگه میداشتند. زندان برای بروکس مثل خانه بود و رها شدن در دنیایی ناشناخته، وحشت زیادی برای او ایجاد میکرد؛ او از خانهای بیرون میرفت که بیشتر سالهای عمرش را در آن زندگی کرده بود؛ او به حدی وابسته بود که حتی حاضر بود فرد دیگری را بکشد.
۷- «امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیزی که هست. چیزهای خوبی هیچ وقت نمیمیرند.» – اندی
رد پس از آزادی، مسیر اندی را دنبال میکند و به جایی میرسد که اندی یادداشتی را زیر یک دیوار پنهان کرده بود. او یادداشت را باز میکند و پیام اندی را میخواند. اندی از رد دعوت میکند که به او در مکزیک بپیوندد و در بخشی از نامه، این جمله را دربارهی امید داشتن نوشته بود. این جمله در تضاد باور قبلی رِد است، چرا که او باور داشت امید چیز خطرناکی است و میتواند یک مرد را دیوانه کند.
این جمله پیامی ساده اما قدرتمند دارد؛ امید به ما این قدرت را میدهد تا از موانعی که بر سر راه شادیمان هستند عبور کنیم. شاید این باور که امید هرگز نمیمیرد کمی اغراقآمیز باشد، اما به خوبی میتواند قدرت مثبتگرایی نسبت به منفیگرایی را بیان کند. حتی اگر مردی سالها در محیطی پر از آدمهای منفی زندگی کرده باشد، باز هم چیزهای خوبی در وجود او میتوان یافت.
۶- «زندان دنیای افسانهها نیست.» – الیس بوید رِد
وقتی اندی برای اولین بار مورد ضرب شتم قرار میگیرد، دوربین آرام از روی او پَن میخورد به سمتی دیگر، در حالی که او بر روی زمین افتاده است و کتک میخورد. در این لحظه، مونولوگ رِد را میشنویم که میگوید ای کاش میتوانست بگوید اندی خوب مبارزه کرده، اما زندان دنیای افسانهها نیست.
این بخش از داستان بسیار تلخ است و این دیالوگ نیز چندان دور از واقعیت نیست. این دیالوگ به مخاطب نشان میدهد که این فیلم قصد ندارد تصویری پاک از نظام زندانها ارائه دهد. در زندانها اتفاقات وحشتناکی برای آدمها رخ میدهد، مخصوصا وقتی که در موقعیتی قرار دارند که هیچ کاری از دستشان برنمیآید.
۵- «اینجا بود… و اینجا.» – اندی
اندی دو هفته در سلول انفرادی بود و وقتی بیرون آمد، ظاهرش بسیار بد به نظر میرسید. دوستانش حرفش را باور نمیکردند وقتی که او گفت این آسانترین زمانی بوده که در زندان گذرانده است. اندی گفت که در آن مدت، موتزارت هم با او در آن سلول بوده است. یکی از آنها با تمسخر پرسید آیا اجازه داشت گرامافون را هم با خودش ببرد؟ اندی به سرش اشاره کرد و گفت: «اینجا بود»، سپس به قلبش اشاره کرد و ادامه داد: «و اینجا هم بود.» او در ادامه توضیح داد که زیبایی موسیقی این است که هیچکس نمیتواند آن را از تو بگیرد.
این واقعیت که ما میتوانیم آهنگها را آنقدر خوب به یاد بیاوریم که برای خودمان زمزمهشان کنیم یا حتی بیصدا در ذهنمان پخششان کنیم، بدون آنکه موسیقی واقعاً پخش شود، واقعاً چیز زیبایی است. قوه تخیل میتواند کمک کند ذهنمان را از درد و رنجهایمان دور کنیم. اندی پوچیای را پر کرد که میتوانست ذهن او را به مرز جنون برساند و روحش را به ناامیدی بکشاند.
۴- «رستگاری در درون است.» – اندی و نورتون
وقتی نورتون برای بازرسی به اتاق اندی میآید، نزدیک بود به اشتباه انجیل سلول زندان را با خود ببرد. او انجیل را بازمیگرداند و به اندی این دیالوگ را میگوید. از نگاه نورتون، انجیل وسیلهای برای یافتن آرامش درونی، نیکی و رستگاری روح است. اما این جمله، صرفاً مفهومی مذهبی ندارد. چرا که بعداً، پس از فرار اندی از زندان، نورتون درمییابد که او صفحات میانی همان انجیل را خالی کرده و از آن برای پنهان کردن قلمتراش استفاده کرده بود. در آن صحنه، جملهای را که اندی درون جلد انجیل نوشته بود میبیند که نوشته: «رستگاری در درون است.»
توانایی ارادهٔ انسانی برای نجات یافتن از رنج و سختی، نمیتوانست بهتر از این بیان شود. این جمله در اصل میگوید که هیچکس جز خودت قرار نیست نجاتت دهد. چه به خداوند ایمان داشته باشی و چه به خودت و تواناییهایت باور داشته باشی.
۳- «این دیوارها خنده دارند؛ اول ازشون متنفری، بعد بهشون عادت میکنی، و وقتی زمان کافی بگذره، بهشون وابسته میشی.» – الیس بوید رِدینگ
بروس در صحنهای نزدیک بود گلوی هیوود را با چاقو ببرد، اما خوشبختانه این اتفاق نیفتاد. دیگر زندانیها در خیاط مشغول صحبت دربارهی این مسئله بودند و کسی جز رِد نمیتوانست این اتفاق و تصمیم بروسک را درک کند. رِد معتقد بود که گذر زمان میتواند افراد را به یک مکان وابسته کند، البته این دلیل کافیای برای کاری که بروکس میخواست انجام دهد نیست.
این فیلم دربارهی این است که انسانها چطور میتوانند در گذر زمان تغییر کنند. تکرار زندگی روزمره در زندان، بهتدریج حس تنفر نسبت به آن را از بین میبرد، این حرف نه تنها دربارهی زندان، بلکه دربارهی بسیاری از موقعیتهای دیگر هم صادق است.
۲- «یا درگیر زندگی باش، یا درگیر مردن.» – اندی و رِد
حالا که تامی به قتل رسیده و اندی از دو ماه سختیاش در سلول انفرادی بیرون آمده، درباره جایی که میخواهد بعد از آزادی برود با رِد صحبت میکند. او میخواهد در مکزیک، کنار اقیانوس آرام، مکانی زیبا داشته باشد. رِد به او یادآوری میکند که اینها فقط رؤیاهای خیالیاند و اندی این دیالوگ را میگوید.
وقتی رِد آزاد میشود، همان جمله را دوباره به صورت روایت صوتی تکرار میکند. این جمله وقتی از زبان او شنیده میشود، بسیار تأثیرگذار است چون این بار در زمینهای بسیار امیدوارکننده و مثبت بیان میشود. او انتخاب کرده که مشغول زندگی شدن باشد و به دنبال اندی برود، صدایش پر از اعتماد به نفس و امید است. این جمل در عین کوتاه بودن، میتواند به بسیاری از لحظات زندگی تعمیم داده شود که احتمالا تجربه کرده باشید.
۱- «میخوام باهاش حرف بزنم، منطقی حرف بزنم و واقعیتها را بگویم. اما نمیتوانم.» – الیس بوید رِدینگ
یکه دهه و یک جلسهی عفو مشروط دیگر. اما این بار رِد همان حرفهای همیشگی را نمیزند و پاسخ کاملا صادقانهاش را میگوید که تبدیل به یکی از بهترین مونولوگهای مورگان فریمن میشود. ر پایان، رد میگوید کاش میتوانست با خودش در جوانی صحبت کند، اما نمیتواند.
در این سناریوی ساختگی، میتوانیم ببینم که او چقدر پخته شده است. البته این جمله همچنین نشان میدهد که این موضوع اهمیت چندانی ندارد، چون او همیشه با بار سنگین گناهی که سالها پیش مرتکب شده زندگی خواهد کرد و بین خود جوانش و خود کنونیاش تقریباً هیچ شباهتی وجود ندارد.
منبع: Collider
نظرات کاربران