تصاویر؛ 10 فیلم بسیار بد از بهترین کارگردانان تاریخ سینما
فرادید| درخشانترین نامها هم در تاریخ سینما بینقص نیستند. حتی غولهایی مثل فرانسیس فورد کوپولا، استیون اسپیلبرگ و جیمز کامرون که با آثارشان نسلها را تحت تأثیر قرار دادهاند. اما در کارنامهی پرزرق و برقشان فیلمهایی دارند که خودشان هم شاید ترجیح میدادند هرگز ساخته نمیشدند. گاهی این اشتباهها در آغاز راه و زیر سایهی استودیوها رخ میدهند، گاهی نیز در اوج شهرت و با تصمیمهایی عجیب.
به گزارش فرادید؛ اینجا از شاهکارهایی مثل اینک آخرالزمان، بیگانه و نجات سرباز رایان حرف نمیزنیم، بلکه به سراغ همان فیلمهایی رفتهایم که تماشایشان حتی برای طرفداران دوآتشهی سازندگانشان هم دشوار است. در اینجا نگاهی میکنیم به ۱۰ اشتباه بزرگ از کارگردانانی بزرگ که ثابت میکنند حتی بهترینها هم گاهی میلغزند.
1. قلبهای تصادفی- سیدنی پولاک (Random Hearts 1999)
این فیلم اقتباسی از رمانی به همین نام نوشته وارن آدلر در سال 1984 است که داستان یک رابطه عاشقانه بین یک نماینده کنگره و یک پلیس را روایت میکند. این دو نفر زمانی با هم آشنا میشوند که همسرانشان در یک سانحه هوایی کشته میشوند. کتاب، کتاب خوبی است، اما فیلم آن کاملاً کسلکننده است.
منتقد نیوزویک معتقد بود که گرمای رابطه بین این دو شخصیت جذاب، به سختی از دمای اتاق فراتر میرود و درام فیلم بسیار سنگین و زمانبر است تا به اوج برسد. این فیلم به عنوان یکی از نقاط ضعف در کارنامه پولاک و فورد تلقی میشود.
2. پیرانا 2: تخمریزی- جمیز کامرون(Piranha II: The Spawning 1982)
نمیتوان به طور عادلانه جیمز کامرون را به خاطر آشفتگی وحشتناک فیلم «پیرانا 2: تخمریزی» که در سال 1982 منتشر شد، سرزنش کرد. این اولین فیلم سینمایی او بود. بودجه آن بسیار کم بود. او هیچ نقشی در نوشتن فیلمنامه احمقانه آن نداشت. از همه مهمتر، او کسی نبود که تصمیمات نهایی را میگرفت. در واقع تهیهکننده ایتالیایی، اویدیو جی بر همه تصمیمات نظارت داشت و تنها به دلیل مسائل قراردادی نام کامرون به عنوان کارگردان ذکر شد.
کامرون همچنین نقشی در تدوین نهایی فیلم نداشت. اما او در تمام مدت فیلمبرداری حضور داشت و به عنوان تنها کارگردان این فیلم در نظر گرفته شد، بنابراین ما این فیلم را هم در کارنامه او به حساب میآوریم. او پس از این فیلم، با یک فیلم کوچک به نام «ترمیناتور» وارد عرصه شد. او در این پروژه مسئولیت کامل داشت و توانست توانایی خود را به نمایش بگذارد.
3. سیاره میمونها- تیم برتون (Planet of the Apes Tim Burton 2001)
نسخه اصلی فیلم «سیاره میمونها» از سال 1968 یک شاهکار در ژانر علمی تخیلی است. مجموعه فیلمهایی که از سال 2011 به بازسازی این اثر پرداختهاند، به طرز شگفتآوری عالی بودهاند. اما در سال 2001 فیلم دیگری از «سیاره میمونها» ساخته شد که بسیاری از مردم دوست دارند آن را فراموش کنند.
این فیلم به کارگردانی تیم برتون و با بازی مارک والبرگ در نقش چارلتون هستون است که نقش یک فضانورد را ایفا میکند که خود را در سیارهای مییابد که توسط میمونهای انساننما حکومت میشود. انتظارات از این پروژه بسیار بالا بود زیرا برتون در صندلی کارگردانی نشسته بود و او در دهه 90 با فیلمهایی موفق مانند «بازگشت بتمن»، «ادوارد قیچیدست» و «اد وود» شناخته میشد. اینها فیلمهای فوقالعادهای بودند.
اما «سیاره میمونها» متأسفانه یک فیلم آشفته و غیرقابل درک بود. تنها چیزی که اکثر مردم از این فیلم به یاد دارند، پایان جنجالی آن است که در آن والبرگ به آمریکا در زمان حال برمیگردد و متوجه میشود که کشور تحت سلطه میمونها است، با یک مجسمه ابراهام لینکلن میمونمانند در یادبود لینکلن. البته قرار بود دنبالهای برای توضیح این موضوع ساخته شود، اما هیچگاه ساخته نشد. برای روشن شدن موضوع، برتون بعد از «سیاره میمونها» فیلمهای بد زیادی ساخت، از جمله «سایههای تاریک» و «دامبو»، اما هیچکدام از آنها به اندازه «سیاره میمونها» در مقیاس عظیم شکست نخوردند.
4. روانی- گاس ون سنت (Psycho 1998)
بعد از موفقیت فیلم «ویل هانتینگ نابغه»، گاس ون سنت میتوانست هر فیلمی که میخواست را کارگردانی کند. در این مرحله هیچکس نمیتوانست به او نه بگوید. اما به دلایلی که هنوز برای بسیاری غیرقابل درک است، او این فرصت گرانبها در هالیوود را صرف ساخت یک بازسازی دقیقاً تکبهتک از فیلم کلاسیک ترسناک آلفرد هیچکاک، «روانی» کرد که در آن وینس وان در نقش نورمن بیتس بازی میکند.
منظور ما از «تکبهتک» به معنای دقیقترین و وفادارترین بازسازی ممکن است. او هر زاویه دوربین و دیالوگ از این فیلم ترسناک 1960 را به دقیقترین شکل ممکن بازسازی کرد. واقعاً نمیتوان درک کرد چرا او فکر میکرد که چنین بازسازیای مورد توجه واقع شود. نسخه اصلی فیلم هنوز موجود است و بینقص است. شما میتوانید نقاشی «گلهای آفتابگردان» وینسنت ون گوگ را برای سرگرمی رنگآمیزی کنید، اما هیچ موزه هنری آن را به نمایش نخواهد گذاشت.
5. ایندیانا جونز و قلمرو جمجمه بلورین- استیون اسپیلبرگ(Indiana Jones and the Kingdom of the Crystal Skull 2008)
در یک لحظه کلیدی از فیلم «پارک ژوراسیک» ساخته استیون اسپیلبرگ، شخصیت جف گلدبلوم توضیح میدهد که چرا پارک دایناسورها ایده خوبی نیست. او میگوید: «دانشمندان شما آنقدر مشغول این بودند که بدانند آیا میتوانند این کار را انجام دهند، اما هیچوقت فکر نکردند آیا باید این کار را انجام دهند یا نه.»
فیلم سوم به زیبایی به پایان رسید و ایندیانا جونز و پدرش به طور نمادین در افق غروب خورشید از هم جدا شدند. اما وقتی داستان دو دهه بعد ادامه پیدا میکند، در سال 1957، ایندیانا جونز متوجه میشود که یک پسر نوجوان به نام «شیا لابوف» دارد.
آنها به پرو سفر میکنند، در تعقیب جاسوسان شوروی قرار میگیرند و در نهایت با موجودات فضایی باستانی در یک معبد روبهرو میشوند. اما پس از اینکه هیجان دیدن ایندی قدیمیمان پس از این همه سال از بین میرود، واضح میشود که این داستان به هیچ عنوان جذاب و گیرا نیست.
فیلم پنجم حتی بدتر بود، اما اسپیلبرگ با درایت تصمیم گرفت کارگردانی آن را به جیمز منگولد بسپارد. بهتر بود که فیلم ایندیانا جونز با قسمت سوم خود به پایان میرسید.
6. جک- فرانسیس فورد کاپولا (Jack 1996)
دوره موفق دهه 70 فرانسیس فورد کاپولا با فیلمهای «پدرخوانده»، «مکالمه» و «پدرخوانده ۲» احتمالاً بزرگترین دوره او در تاریخ هالیوود است. اما اوضاع در دهه 80 و 90 به دلیل رسواییهای پر سروصدای فیلمهایی مانند «باشگاه پنبه» و «پدرخوانده ۳» به شدت تغییر کرد.
تا سال 1996، کاپولا به کارگردانی پروژههای کارمزدی مانند «جک» روی آورده بود. در این فیلم رابین ویلیامز نقش کودکی را ایفا میکند که بدنش چهار برابر سرعت طبیعی رشد میکند. این ایده برای یک درام جدی خوب است، اما در واقع این فیلم یک کمدی است.
او با دوستان مدرسهایاش درگیریهایی مربوط به بمب آبی دارد، برای آنها فیلمهای مستهجن میخرد و منتظر روزی است که به طور غمانگیزی جوان بمیرد. فیلم با هفت سال آینده به پایان میرسد، جایی که جک مسنتر سخنرانی فارغالتحصیلی میدهد و به وضوح در آستانه مرگ است.
این فیلم یک موفقیت متوسط در گیشه داشت، اما منتقدان آن را مورد انتقاد شدید قرار دادند. با گذر زمان، این فیلم به وضوح بدتر شده است، بهویژه از آنجا که بیل کازبی در نقش معلم جک بازی میکند.
7. نشان عقاب- جان فورد (The Wings of Eagles 1857)
جان فورد آنقدر زود در تاریخ هالیوود کار خود را آغاز کرد که بسیاری از فیلمهای اولیهاش متعلق به دوران صامت دهه ۱۹۱۰ بودند که اکنون عملاً از بین رفتهاند. دوران طلایی او چندین دهه ادامه یافت و آثاری ماندگار همچون دلیجان (۱۹۳۹)، خوشههای خشم (۱۹۴۰)، جویندگان (۱۹۵۶) و مردی که لیبرتی والانس را کشت (۱۹۶۲) را به سینما هدیه داد. او پس از جویندگان؛که بهاحتمال قوی بهترین فیلم اوست، بار دیگر با جان وین همکاری کرد و فیلم نشان عقاب را ساخت.
این فیلم بیوگرافیکی آزاد درباره خلبان نیروی دریایی، فرانک وید، است که از پایان جنگ جهانی اول آغاز میشود، به دوران فعالیتش در هالیوود میپردازد و در نهایت بازگشت او به ارتش در جنگ جهانی دوم را روایت میکند.
اگرچه مدت زمان فیلم تنها یک ساعت و ۵۰ دقیقه است، اما بسیار طولانیتر از آن احساس میشود. باورش سخت است که این فیلم تنها یک سال پس از جویندگان و توسط همان تیم ساخته شده باشد.
8. قاتلین پیرزن- برادران کوئن (The Ladykillers 2004)
در سال ۱۹۵۵، آلیک گینیس در کمدی سیاه فوقالعادهای به نام «قاتلین پیرزن» بازی کرد که داستان یک دزدی قطار پیچیدهای است که توسط یک زن سالخورده به هم میخورد.
در سال ۲۰۰۴، این فیلم توسط برادران کوئن با بازی تام هنکس در نقش اصلی بازسازی شد. با آن که برادران کوئن در نوشتن فیلمهای خود بسیار ماهر هستند، اما این بازسازی تنها یک کپی بیهدف است که داستان آن از لندن به میسیسیپی منتقل شده و به جای دزدی قطار، آنها یک کشتی رودخانهای را میدزدند. همچنین برادران کوئن در یک اشتباه حیاتی، فراموش کردند که فیلم را خندهدار کنند.
9. بیگانه3- دیوید فینچر (Alien 3 1992)
دیوید فینچر کار بسیار دشواری در پیش داشت وقتی که تصمیم گرفت کارگردانی فیلم سوم «بیگانه» را بر عهده بگیرد. این کارگردان ۲۸ ساله در چند سال قبل از آن کلیپهای موسیقی پرامید برای سوپراستارهایی مانند مایکل جکسون، مادونا و ایرواس میساخت. اما هرگز فیلمی نساخته بود و حالا باید دنبالهای میساخت که پس از «بیگانه» شاهکار ریدلی اسکات و «بیگانهها»ی فوقالعاده جیمز کامرون قرار میگرفت.
وقتی فینچر استخدام شد پروژه قبلاً چندین بار بازنویسی شده بود و استودیو هر حرکت او را در طول فیلمبرداری زیر سوال میبرد. در نتیجه محصول نهایی یک آشفتگی کامل شد. اما شاید مقصر دانستن فینچر در این امر چندان درست نباشد. او خیلی بیشتر از توانایی خود درگیر این پروژه بود و استودیو هیچ اعتمادی به او نداشت.
فینچر در سال ۲۰۰۹ گفت: «بسیاری از مردم از «بیگانه ۳» متنفر بودند، اما هیچکس بیشتر از من از آن متنفر نبود.» سه سال بعد از فاجعه «بیگانه ۳»، فینچر فیلم «هفت» را کارگردانی کرد که او را به یکی از بزرگترین کارگردانهای هالیوود تبدیل کرد و «بیگانه ۳» را به یک درس سخت از گذشتهاش تبدیل کرد. او در سال ۲۰۰۹ گفت: «آن زمان یاد گرفتم که باید یک آدم کلهشق و بیرحم باشم. یعنی باید از هر چیزی که میخواهی به دست بیاوری، دفاع کنی و باید برای چیزهایی که به آنها اعتقاد داری مبارزه کنی و هوشمند باشی که چطور آنها را مطرح کنی».
10. یک سال خوب- ریدلی اسکات (A Good Year 2006)
ریدلی اسکات زمانی در بهترین حالت خود قرار دارد که تصمیم میگیرد پروژهای بزرگ و جاهطلبانه را به تصویر بکشد؛ چه یک فیلم ترسناک درباره یک موجود فضایی قاتل در یک سفینه (Alien)، چه حماسهای تاریخی درباره یک جنگجوی رومی (Gladiator)، یا اثری علمیتخیلی و پادآرمانشهری درباره شکارچی اندرویدها (Blade Runner).
اما در سال ۲۰۰۶، او به طرز عجیبی سطح توقع را پایین آورد و با راسل کرو ، ستاره فیلم «گلادیاتور»، برای یک کمدی رمانتیک همکاری کرد. داستان درباره یک بانکدار سرمایهگذاری بریتانیایی است که ملکی در فرانسه را از عمویش به ارث میبرد و تصمیم میگیرد آن را بازسازی کند.
نتیجه فیلمی به طرزی باورنکردنی کسلکننده و بیرمق از نظر طنز است. استفن هولدن در نقدی برای نیویورک تایمز نوشت: «یک سال خوب مانند تورق یک بروشور براق برای تعطیلات لوکسی است که هرگز توان مالیاش را ندارید، در حالی که یک فروشنده پرمدعا (آقای کرو) که خیال میکند آدم باکلاسی است، شما را تحت فشار میگذارد تا هر چه زودتر برای این سفر تصمیم بگیرید. توصیه من این است: فریب این تبلیغ را نخورید.»