هر کسی یک انیمیشن کلاسیک دیزنی مورد علاقه دارد. در طول نسلها، جغرافیا و تفاوتهای فرهنگی، فیلمهای انیمیشنی دیزنی همیشه تخیل کودکان و بزرگسالان را روشن کردهاند؛ از زمانی که «سفیدبرفی و هفت کوتوله» در سال ۱۹۳۷ استودیو انیمیشن دیزنی را با موفقیت آغاز کرد. اما دیزنی در ساخت فیلمهای لایو اکشن هم دست دارد و این بخش را با فیلم «جزیره گنج» سال ۱۹۵۰ شروع کرد، و از آن زمان یک سنت فیلمهای ماجراجویی و درامهای خانوادگی پر احساس را پایهگذاری کرده که تا امروز با آثار موفقی مثل مجموعه «دزدان دریایی کارائیب» و البته تجارت پررونق بازسازیهای لایو اکشن ادامه دارد.
این استودیو در دهه ۹۰ با فیلمهای بازسازی لایو اکشن مثل «کتاب جنگل» (۱۹۹۴) به کارگردانی استیون سامرز و «۱۰۱ سگ خالدار» (۱۹۹۶) به کارگردانی استیفن هِرِک، این سبک را آزمایش کرد. هرچند این آثار اولیه موفقیتهایی داشتند (از جمله نامزدی گلدن گلوب برای بازی باشکوه گلن کلوز در نقش کروئلا دویل)، اما این روند به صورت گسترده تا سال ۲۰۱۰ و بازسازی «آلیس در سرزمین عجایب» به کارگردانی تیم برتون با فروش میلیارد دلاری در گیشه آغاز نشد. از آن زمان، دیزنی رویکردی جامع برای این زیرشاخه لایو اکشن در پیش گرفت و از سال ۲۰۱۴ حداقل سالی یک بازسازی لایو اکشن عرضه کرده است.
بحثهایی هم درباره اینکه چه چیزی لایو اکشن محسوب میشود، وجود داشت ؛ وقتی فیلمهایی با تمام جلوههای کامپیوتری مانند «شیر شاه» در دست ساخت هستند، آیا آنها لایو اکشناند؟ و بازسازی به چه معناست وقتی بازتصوراتی مثل «مالیفیسنت» و «کریستوفر رابین» وجود دارند؟ آیا دنبالههای بازسازیها و بازتصورات هم باید حساب شوند، حتی اگر خودشان بازسازی نباشند؟ برای این مقاله، همه بازسازیها، بازتصورات و دنبالههای پس از موفقیت بزرگ «آلیس در سرزمین عجایب» مدنظر قرار گرفتهاند. به جای اینکه تعریف دقیقی ارائه کنیم، میخواهیم نگاهی جامع به موج نوستالژیک فیلمهای پرفروش دیزنی در قرن بیستویکم داشته باشیم.
۲۱. Pinocchio (2022)
انیمیشن «پینوکیو» دهه ۱۹۴۰ حتی پس از گذشت نزدیک به ۷۵ سال بهطور گستردهای یکی از بزرگترین دستاوردهای انیمیشن دیزنی به شمار میآید. اما نسخه لایو اکشن «پینوکیو» سال ۲۰۲۲ بدترین بازسازی از آثار انیمیشنی دیزنی تا به امروز است؛ کابوسی که به طرز آزاردهندهای در همه جوانب ناهنجار و ناپسند است. ضمناً اینکه این نسخه در همان سال با «پینوکیو» به کارگردانی گییرمو دل تورو، برنده جایزه اسکار، همزمان شد، شرایط را برای آن بدتر کرد و به خوبی نشان داد که چگونه میتوان داستانی جاودانه را بهروز کرد.
اما در این بازسازی، پینوکیو به بالاترین حد از آزاردهنده بودن رسیده، تام هنکس نقش گپتو را بیش از حد اغراقآمیز بازی کرده و پایانبندی آن یکی از گیجکنندهترین انحرافات در تاریخ این فیلمهاست. وقتی داستانهای زیادی از پینوکیو وجود دارد، این نسخه نباید جزو گزینههای شما باشد.
۲۰. Alice Through the Looking Glass (2016)
برای فیلمی که حول محور یک شرور وسواسگونه نسبت به چرخها و چرخدندههای زمان میچرخد، «آلیس در آن سوی آینه» هرگز نمیتواند راز تیکتاک زمان را کشف کند. این فیلم پر از جلوههای بصری خیرهکننده است، بازیگران بازگشته همچنان با تمام توان و حتی تا حدی اغراقآمیز ایفای نقش میکنند و قدرت اختراعات فانتزی لوئیس کارول همچنان حاضر است، اما «آن سوی آینه» از یک صحنه به صحنه بعدی بدون هیچ روندی و بدون دادن دلیلی قوی به مخاطب برای همراهی، عبور میکند.
در میان آشفتگی پرجنبوجوش، موجودات شگفتانگیز و نابخردیهای دوستداشتنی که در طراحی پرزرق و برق تولید جای گرفتهاند، هنوز لذتهایی وجود دارد، هیچ میزان رنگ غنی یا موجودات نرموپشمالو نمیتواند ضعف ریتم کند فیلم و تراکم بیش از حد صحنههای اکشن را جبران کند. بدون چشم خلاق تیم برتون، جلوههای بصری پرزرق و برق به هم میریزند، صفحه نمایش را شلوغ کرده و داستان را تحتالشعاع قرار میدهند؛ با این حال، در گشتوگذار در مناظر سرزمین عجایب لحظات خوبی خواهید داشت، اما در عین حال مرتب به ساعت نگاه میکنید، اتفاقی که نباید در سرزمینی پر از عجایب رخ دهد.
۱۹. Snow White (2025)
بازسازی لایو اکشن «سفیدبرفی» بدون شک یکی از جنجالیترین و بحثبرانگیزترین آثار در میان بازسازیهای لایو اکشن دیزنی بوده است. واکنشهای شدید و انتقادات گسترده به این فیلم تقریباً به تنهایی باعث توقف تولید بسیاری از بازسازیهای لایو اکشن دیگر شده است. از بحثهای پیرامون بازیگران اصلی، کوتولههای CGI نامتناسب و غیرطبیعی، تا مجموعهای از نقاط داستانی جدید که حواس مخاطب را از داستان اصلی پرت میکنند، فیلم موفق شده تقریباً همه را به روشهایی کاملاً متفاوت آزرده کند. حتی با وجود اکران تازهاش، پیدا کردن بازسازی لایو اکشنی با شهرت بدتر از «سفیدبرفی» کار دشواری است.
البته فیلم نقاط مثبتی هم دارد، مثل اجرای آواز درجه یک ریچل زیگلر یا شخصیتی که به شاهزاده جاناتان داده شده، اما نکات منفی فیلم به مراتب بیشتر از این معدود نکات مثبت است. با توجه به اینکه سفیدبرفی بارها در طول سالها به صورت لایو اکشن اقتباس شده است مانند «سفیدبرفی و شکارچی» و «آینه آینه»، دیدن این اقتباس مدرن که در جایی که موفقیت کاملاً ممکن بود، ناکام مانده، بسیار ناامیدکننده است.
۱۸. Alice in Wonderland (2010)
فیلم موفق و پرآوازه سال ۲۰۱۰ که روند بازسازیهای لایو اکشن دیزنی را آغاز کرد، «آلیس در سرزمین عجایب» به کارگردانی تیم برتون، با مشکلاتی مشابه نسخه بعدی خود یعنی اولویت دادن سبک به محتوا مواجه است؛ اما کمی منسجمتر، با چشماندازی واضحتر و سرشار از شوخیهای عجیب و غریب و سرخوشانه برتون است که آن را کمتر خستهکننده میکند. با وجود تمام نقاط قوتش که بازیگری فوقالعاده و دراماتیک بازیگران آن در صدر است، «آلیس در سرزمین عجایب» واقعاً در میان بهترین آثار برتون یا دیزنی جایگاه بالایی ندارد.
با وجود تواناییهای فیلمسازی برتون و استعدادش در نمایشهای بصری چشمنواز، او نتوانسته جادوی سرزمین عجایب را به خوبی به تصویر بکشد. میا واسیکوفسکا گرچه بارها ثابت کرده بازیگر قابلی است، اما در اینجا آلیس را با آرامشی بیش از حد بازی میکند، طوری که شما به سختی میتوانید ذکاوت و کنجکاوی پرشور شخصیت را احساس کنید. «آلیس در سرزمین عجایب» جایگاه خود را در تاریخ سینما به عنوان فیلم موفقی که دههای از بازسازیهای لایو اکشن را رقم زد، به دست آورده است، اما از آن زمان دیزنی فرمول خود را اصلاح کرده و سطح کارش را بالا برده است، و عناصر ضعیف این فیلم در برابر آثار بعدی قابل مقایسه نیستند.
۱۷. The Lion King (2019)
اول از همه باید بگویم که حتی تردید دارم این عنوان را در لیست قرار دهم چون قطعاً یک فیلم لایو اکشن واقعی نیست، اما برای کامل بودن این موج مدرن بازسازیهای دیزنی، کوتاه میآیم. با این حال، بازسازی «شیر شاه» به کارگردانی جان فاورو تجربهای عجیب و جذاب است. فیلم انیمیشنی که با استفاده از فناوری پیشرفته، ظاهری تقریباً ۱۰۰٪ فوتورئالیستی به خود گرفته و در نهایت تبدیل به گرانترین فیلم آوازخوانی تاریخ سینما شده است.
فاورو با توسعه فناوریای که در «کتاب جنگل» به کار برد، تلاش میکند جادوی نسخه محبوب انیمیشنی سال ۱۹۹۴ را در محیط طبیعی و واقعی «سرزمین افتخار» بازسازی کند، اما سحر و جادوی قالب انیمیشن واقعی، چیز دیگری است و جانبخشی به حیوانات فوتورئال شده، همان جذابیت را ندارد.
۱۶. Mulan (2020)
«مولان» فیلمی ناامیدکننده و متناقض است؛ اثری که به نسخه انیمیشنی اصلی وفادار نیست، که معمولاً اتفاق خوبی است! اما در این فاصله، بخش زیادی از شادی و جذابیتی که نسخه انیمیشنی را عالی کرده بود از دست رفته است. درست است که شمارههای موزیکال و اژدهایی با صدای ادی مورفی در اقتباس نیکی کارو جای چندانی ندارند، اما این برداشت ووشیا از «مولان» به تنهایی چندان جذاب نیست. نکات خوبی هم دارد، مثل استفاده از لباسهای فوقالعاده و بحثهایی درباره اینکه مردان برای زنان قوی آماده نیستند، اما «مولان» نشان میدهد که متفاوت بودن با اصل همیشه به معنای بهروزرسانی موفق نیست.
۱۵. Lady and the Tramp (2019)
همه عاشق سگهای بامزه هستند و «لیدی و ولگرد» قطعاً از این نکته استفاده میکند؛ داستان اصلی فیلم سال ۱۹۵۵ را دوباره تعریف میکند، اما این بار با سگهای واقعی که صداپیشگیشان را جاستین ترئو و تسا تامپسون بر عهده دارند. فیلم بسیار دوستداشتنی است و حتی دهانهای CGI شده سگها بعد از مدتی برایتان قابل تحمل و جذاب میشوند. اما مانند «شیر شاه»، سخت است تصور کنیم کسی این نسخه را به نسخه انیمیشنی ترجیح دهد. «لیدی و ولگرد» قطعاً جذابیتهای خاص خودش را دارد و حداقل تلاش نمیکند سگهای CGI را کاملاً واقعی جلوه دهد، بنابراین در این زمینه یک قدم جلوتر از «شیر شاه» است.
۱۴. Beauty and the Beast (2017)
شکی نیست که برای بسیاری از افراد، بازسازی دیزنی در سال ۲۰۱۷ از فیلم نامزد اسکار ۱۹۹۱، «دیو و دلبر»، موفقیت بزرگی بود. این فیلم در گیشه به رقم شگفتانگیز ۱.۲ میلیارد دلار رسید، رقمی که حتی با استانداردهای بالای دیزنی نیز قابل توجه است و معمولاً برای فیلمهای انیمیشنی موفق و فرنچایزهای پرفروش رزرو شده است و این بازسازی را به پرفروشترین بازسازی لایو اکشن تبدیل کرد. اما از دید این نویسنده، «دیو و دلبر» ساخته بیل کندون هرگز نتوانست انتقال موفقی از انیمیشن به فیلم زنده باشد. صحنههای نمایشی و جلوههای بصری کمتر از جادوی انیمیشن اثرگذارند، بازآفرینیهای نسبتا کمجان ترانههای زیبای آلن منکن چندان چشمگیر نیستند و زمان اجرای طولانی فیلم باعث میشود داستان افسانهای به شکلی کند و کشدار به پایان برسد.
۱۳. Maleficent: Mistress of Evil (2019)
«مالیفیسنت: بانوی شیطانی» دومین دنبالهای است که برای بازسازیهای لایو اکشن دیزنی ساخته شده، و دلایل این موضوع به خوبی مشهود است. این فیلم تا حد زیادی همان نکات موفق نسخه اصلی را دنبال میکند، اما قدرت و جذابیتی که نسخه اول داشت را ندارد. فیلم به کارگردانی یوهیم رُنینگ تلاش میکند ما را قانع کند که شاید مالیفیسنت (با بازی درخشان آنجلینا جولی) هنوز در اعماق وجودش شرارت دارد، در حالی که فیلم اول به وضوح نشان داده بود چنین نیست. فراتر از این، «بانوی شیطانی» پیام فیلم اول را تکرار میکند، اما بدون آن قدرت و عمقی که ریشههای مالیفیسنت در نسخه اول آن را به یک سورپرایز دوستداشتنی تبدیل کرده بود. دیزنی با «مالیفیسنت» اول کار خوبی انجام داد، شاید نیازی به ادامه دادن نداشت.
۱۲. Dumbo (2019)
نسخه تیم برتون از «دامبو» برای بسیاری از مخاطبان جواب نداد و در نهایت به یکی از کمفروشترین بازسازیهای لایو اکشن دیزنی تبدیل شد، اما برای من کاملاً موفق بود. انصافاً باید گفت که بخش اول فیلم کمی کند است و «دامبو» همچنان یکی از عمیقترین نبردهای احساسی دیزنی با مخاطبانش به شمار میرود، اما برتون عشق خود به افراد متفاوت و عجیب را در بازخوانیاش از این کلاسیک انیمیشنی نشان داده و در نتیجه درامی خانوادگی صمیمی خلق میکند که درباره پذیرفتن ویژگیهایی است که شما را خاص میکنند و شگفتی عجیب و غریب بودن را به تصویر میکشد. «دامبو» آنقدر صادق و بیپیرایه است که بارها به مرز ناخوشایند بودن نزدیک میشود، اما این بخشی از جذابیتش است، درست مانند رابطه دلنشین و جذاب میان شخصیتهای کالین فارل، ستاره بازنشسته رقص روئینگ با یک دست، و ایوا گرین، هنرمند ترپز بیباک. به این ترکیب، هرچه مایکل کیتون در نقش صاحب یک پارک تفریحی شرکتی با رفتار کاملاً رئیسجمهوری کسبوکار انجام میدهد، خودویرانگری جالب دیزنی با نقد همان پارک شرکتی، و تمام بازخوانیهای تأثیرگذار و جذاب از لحظات خیالپردازانه کلاسیک دامبو را اضافه کنید، و میبینید که این فیلم عجیب و کوچک چقدر چیز برای دوستداشتن دارد.
۱۱. Mufasa: The Lion King (2024)
در حالی که نسخه اصلی لایو اکشن «شیر شاه» ناامیدی تلخی بود که تأثیر نسخه اصلی را به حداقل رساند، «موفاسا: شیر شاه» با صفحهای تازه و با ترکیب استعدادهای کارگردان بری جنکینز و لین-مانوئل میراندا، پیشرفت قابل توجهی نشان میدهد. این فیلم هنوز فاصله زیادی با یک اثر عالی دارد و اجرای آن عمدتاً ساده و نسبت به انیمیشن اصلی کمتر تأثیرگذار است، اما لحظات درخشانی دارد که وجودش را به عنوان یک پیشدرآمد توجیه میکند.
داشتن داستانی تا حد زیادی اصلی درباره برادری و خودشناسی، به فیلم برتری قابل توجهی نسبت به بسیاری از بازسازیها میدهد که زیر سایه نسخههای پرستایششده خود قرار دارند. سبک متمایز جنکینز به عنوان کارگردان در لحظات معدودی در فیلم میدرخشد و به آن جلوه بصری بیشتری نسبت به بسیاری از بازسازیهای لایو اکشن دیزنی میبخشد. با این حال، ترانهها از سطح پایین تا فراموششدنی متغیرند و داستان واقعی از همان لحظه اول بسیار قابل پیشبینی است.
۱۰. Aladdin (2019)
«علاءالدین» فیلمی سرگرمکننده و پرانرژی است، اما فراتر از این چیز زیادی ارائه نمیدهد. این فیلم برای مخاطبان نسل هزاره که عاشق نوستالژی هستند، اثری شاخص به شمار میآید، به خصوص به خاطر اجرای بینظیر رابین ویلیامز در نقش غول چراغ جادو که به عنوان یکی از بهترین صداپیشگیهای تاریخ دیزنی شناخته میشود. بنابراین تعجبآور نیست که دیزنی طبق فرمول «دیو و دلبر» پیش رفته و در این بازسازی ریسک زیادی نکرده است. اما این موضوع باعث نمیشود فیلم به خصوص جذاب یا رضایتبخش باشد.
با این حال نمیتوان انکار کرد که «علاءالدین» لحظات زیادی برای لذت بردن دارد، از جمله اجرای فوقالعاده نائومی اسکات در نقش یاسمین، رقص پرانرژی و صحنههای پارکور که مهارتهای فیزیکی منا مسعود را به نمایش میگذارند، و بازی هیجانزده و دلنشین ویل اسمیت در نقش غول چراغ جادو. جای پای ویلیامز پر است و پر کردن آن غیرممکن به نظر میرسد، اما اسمیت هیچوقت راه آسان را انتخاب نمیکند و انرژی بیپایانی به فیلمی میآورد که به شدت به آن نیاز دارد. اما حتی اشتیاق بیوقفه اسمیت هم نمیتواند کمبود شخصیت اساسی فیلم را جبران کند که جز احترام به نسخه انیمیشنی الهامبخشش چیز دیگری ندارد و در نهایت اگر فیلم دیدگاهی برای خود نداشته باشد، چیزی جز یک پولسازی حسابشده نیست. با این همه، اگرچه این پولسازی سرگرمکنندهای است، اما برداشت بدون خلاقیت از برخی بهترین آثار دیزنی، دقیقاً یک آرزوی برآورده شده نیست.
۹. The Jungle Book (2016)
جان فاورو استاد سرگرم کردن مخاطب است. او با «آیرون من» دنیای سینمایی مارول را راهاندازی کرد، با «الف» یک کلاسیک همیشگی کریسمس ساخت و با «شف» یک فیلم مستقل فوقالعاده دوستداشتنی ارائه داد، بنابراین تعجبآور نیست که اقتباس ۲۰۱۶ او از انیمیشن دیزنی ۱۹۶۷ «کتاب جنگل» یکی از سرگرمکنندهترین بازسازیها تا به امروز باشد. با جلوههای بصری نوآورانه و برنده جایزه اسکار که کاملاً فوتورئالیستی هستند، بازسازی فاورو یک ماجراجویی غوطهورکننده با اکشنهای هیجانانگیز و شکارچیانی بهشدت ترسناک در دل جنگل است. تنها ارزش بلیت تماشای فیلم همین است که صدای بیل موری و کریستوفر واکن را بشنوید که به ترتیب آهنگهای نمادینی مثل The Bare Necessities و I Wanna Be Like You را با جان و دل اجرا میکنند. اما نگاه فاورو به اکشنهای سریع و روان و لحظات احساسی فیلم را بین نقاط اوج حفظ میکند و کل این سفر پرهیجان در دل طبیعت را از ابتدا تا انتها لذتبخش میسازد.
۸. Peter Pan & Wendy (2023)
دیوید لاوری، بیش از هر کارگردان دیگری، ثابت کرده است که بازسازیهای لایو اکشن دیزنی میتوانند چقدر جادویی باشند. آخرین اثر او، «پیتر پن و وندی»، بازسازی هوشمندانهای از یک کلاسیک است که تاکنون بازسازیهای زیادی داشته است. لاوری هسته مرکزی موفقیت اثر اصلی را حفظ میکند، انتخابهای مشکلساز را حذف کرده و قلب و عمق بیشتری به داستان اضافه میکند. نکته کلیدی «پیتر پن و وندی» نقش کاپیتان هوک با بازی جود لاو است، که تاریخچه و گذشتهاش با پیتر پن (الکساندر مولونی) بخش مهمی از انتقال این داستان به نسل جدید را شکل میدهد. لاوری دقیقاً میداند چگونه آثار محبوب چند دهه پیش را بهروز کند و امیدواریم در آینده بازسازیهای بیشتری از او ببینیم.
۷. Lilo & Stitch (2025)
جدیدترین اثر در میان بازسازیهای لایو اکشن دیزنی، «لیلو و استیچ» به خوبی موفق شده است شوخیها و لحظات طنز نسخه اصلی را بازسازی کند، حتی با وجود تغییرات بزرگ و گاه ناپسندی که از داستان اصلی کم میکند. نقطه قوت بزرگ فیلم، خود استیچ است که با تمام شکوه اصلیاش حفظ شده، نه تنها به خاطر بازگشت صدای کریس سندرز، بلکه به دلیل ظاهر جذابش به عنوان یک موجود CGI لایو اکشن، که در میان این بازسازیها اتفاقی کمنظیر است.
با این حال، فیلم همچنان تغییرات و حذفهای چشمگیری دارد که باعث میشود نسبت به نسخه محبوب انیمیشنی عقب بماند. سبک بصری کلی فیلم واقعاً زیبایی بهشتی هاوایی را مانند انیمیشن اصلی به تصویر نمیکشد و برخی شخصیتها کاملاً متفاوت یا حتی حذف شدهاند، مانند کاپیتان گانتو. با این وجود، وقتی فیلم با شوخیهای خندهدار استیچ و لحظات احساسی گهگاه تقویت شده توسط کارگردان دین فلشیر کمپ همراه میشود، تجربهای لذتبخش رقم میخورد.
۶. Maleficent (2014)
برداشت «مالیفیسنت» از یکی از نمادینترین شرورهای دیزنی، به طرز شگفتآوری تاریک و در برخی لحظات واقعاً آزاردهنده است، و حتی تعجبآورتر اینکه با وجود این ویژگیها فیلم موفقیت عظیمی کسب کرد. «مالیفیسنت» به ما ریشههای شخصیت اصلی را نشان میدهد که در آن سوءاستفاده و دردهای فراوانی وجود دارد و صحنههایی از «خواب زیبا» را بازآرایی کرده و معنای عمیقتری به آنها میبخشد.
آنجلینا جولی دوباره در نقش مالیفیسنت فوقالعاده ظاهر شده و با اینکه میدانیم سرنوشت شخصیت او چگونه رقم میخورد، سخت است که حداقل کمی هم در کنار او نباشیم. «مالیفیسنت» گرفتار برخی از مشکلات رایج دیگر بازسازیهای لایو اکشن مثل صحنه مبارزه غیرضروری در پایان و استفاده بیش از حد از CGI است، اما همچنان یکی از جذابترین بررسیها از منبع اصلی داستانهای دیزنی باقی میماند.
۵. The Little Mermaid (2023)
مانند بسیاری از فیلمهای این فهرست، «پری دریایی کوچولو» باعث نمیشود کسی نسخه انیمیشنی اصلی را کنار بگذارد، اما با افزودنیهای خوشایند به داستان دوران رنسانس دیزنی، نمیتوان از حضور آن در دنیای امروز خشمگین بود. هالی بیلی در نقش آریل شگفتانگیز است و هر تردیدی پس از اجرای پرقدرت او در آهنگ Part of Your World برطرف میشود. سایر بازیگران نیز بینقص هستند، از جمله ملیسا مککارتی در نقش اورسولا و دیوید دیگز در نقش صدای سباستین. اما بهترین بخش «پری دریایی کوچولو» زمانی است که داستان زیر دریا نیست؛ فیلم رابطه بین آریل و پرنس اریک (با بازی جوناه هاور-کینگ) را به شکلی عمیقتر و واقعیتر روایت میکند که این فیلم را به چیزی فراتر از یک داستان ساده عاشقانه در نگاه اول تبدیل میکند.
۴. Cruella (2021)
اگر «مالیفیسنت» به گذشته تاریک یکی از شروران کلاسیک دیزنی پرداخته، «کروئلا» هم همین کار را میکند، اما با لذت و تفریح فراوان. از موسیقی پر از قطعات محبوب گرفته تا طراحی لباس برنده اسکار و بازی فوقالعاده بازیگرانی چون اما استون، اما تامپسون، پل والتر هاوزر و جوئل فرای، «کروئلا» یک تجربه هیجانانگیز است و انحراف بزرگی از داستانی که میشناسید به سمت چیزی بسیار سرگرمکننده و وحشیانه به حساب میآید.
«کروئلا» قطعاً به نسخه انیمیشنی اصلی وفادار نیست و سبک و لحنی کاملاً متفاوت دارد که در میان فیلمهای این فهرست منحصر به فرد است. البته اما استون در این فیلم سگها را نمیکشد، ولی واقعاً کسی چنین چیزی میخواست؟ «کروئلا» تلاش میکند هویت خاص خودش را داشته باشد و اگرچه این موضوع ممکن است در درازمدت و هنگام ارتباط با فیلم اول کمی گیجکننده باشد، اما در هر صورت فیلمی بسیار سرگرمکننده و هیجانانگیز است.
۳. Christopher Robin (2018)
مقدمه فیلم «کریستوفر رابین» به کارگردانی مارک فورستر چندان خلاقانه نیست؛ پدری که غرق کار است به دنیای خیالی کودکیاش بازمیگردد تا شادی جوانیاش را دوباره کشف کند؛ داستانی کلیشهای و آشنا. اما زیبایی ماندگار «وینی-پو» هر بار که این خرس کوچولوی تپل و دوستانش روی صحنه ظاهر میشوند، ضربآهنگهای تکراری فیلم را تحتالشعاع قرار میدهد. ایوان مکگرگور نقش جذاب کریستوفر رابین بزرگسال را به خوبی ایفا میکند، اما جذابیت واقعی در آن عروسکهای کوچک و دوستداشتنی جنگل صدجریب نهفته است. هیچ چیز در دنیا به خلوص و دوستداشتنی بودن «وینی-پو» و تیگر و دیگر شخصیتها نمیرسد؛ آنها هنوز هم همان جذابیت، ویژگیهای دوستداشتنی و درسهای زندگی را پس از این همه سال منتقل میکنند. شنیدن تأملات ساده و صمیمانه پو درباره زندگی همیشه دلنشین و الهامبخش است، و دیدن بازیگری مانند مکگرگور که با گرمای قانعکننده خود کنار آنها بازی میکند، تنها این احساسات گرم و نرم را تقویت میکند.
۲. Cinderella (2015)
کنت برانا با بازسازی «سیندرلا» در سال ۲۰۱۵ تعادل بینقصی بین احترام به نسخه اصلی و نوآوری برقرار کرد؛ او با آزادیهایی در جزئیات نسخه انیمیشنی ۱۹۵۰ عمل کرد، در حالی که کاملاً به لحن داستان محبوب افسانه وفادار ماند. از میان تمام فانتزیهای انیمیشنی دیزنی، «سیندرلا» همیشه سرشار از آرزوهای خیالانگیز و جادویی بوده است، اما برداشت برانا از داستان (بر پایه فیلمنامهای از کریس وایتز) با افزودن لحظات بیشتر شخصیتی و افزایش جنبههای رمانتیک، این قصه ظریف را پر و بال داد و همه اینها را در چارچوب داستان نمادین قدرت مهربانی قرار داد. خوبی و درستکاری هرگز اینقدر باشکوه به نظر نرسیده بود، با طراحی لباسهای خارقالعاده ساندی پاول و بازی فوقالعاده بدجنسانه کیت بلانشت در نقش مادرخوانده شرور، و البته جفت برنده لیلی جیمز و ریچارد مدن که جرقهای به نقشهای خدمتکار و شاهزاده افزودند. «سیندرلا» نمونهای از موفقیت بازسازیهای لایو اکشن دیزنی است که با احترام به همه چیزهایی که طرفداران نسخه اصلی دوست دارند، توانمندی کامل این رسانه را در خلق شگفتی و زیبایی تازهای به نمایش میگذارد.
۱. Pete’s Dragon (2016)
تفسیر صمیمانه دیوید لاوری از «اژدهای پیت» به اندازه سایر بازسازیهای اخیر دیزنی توجه و فروش گیشه چشمگیری نداشت، اما این داستان خانوادگی تأثیرگذار بهطرزی نهچندان پرهیاهو در میان آنها میدرخشد. روایت فیلم بر عهده بازیگر برجسته رابرت ردفورد است و «اژدهای پیت» بازخوانی احساسی از فیلم نسبتاً کماهمیت دیزنی در سال ۱۹۷۷ است که برای کسی مثل من که در کودکی عاشق نسخه اصلی بود، بازآفرینی خوشایند اما کاملاً متفاوتی محسوب میشود.
لاوری درام را بر پایه یک جریان انسانی عمیق بنا میکند؛ موضوعی که کاملاً با کارگردانی او که به خاطر فیلمهایی با شخصیتهای فراتر از ژانر مانند «داستان یک روح» و «مرد پیر و تفنگ» شناخته میشود، همخوانی دارد و داستان یتیمی به نام پیت و بهترین دوستش الیوت، که یک اژدها است، را روایت میکند. فیلم لطیف و شیرین، ظریف و صادقانه است و بدون فشارهای چشماندازهای پرخرج، لاوری وقت میگذارد تا به شخصیتها و روابط آنها بپردازد و به احساسات لطمه بزند.
منبع: کولایدر
نظرات کاربران